۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه

می دانم البته از خودخواهی خودمه ولی یک وقتایی که رادین می خوابه و نگار و بهنود می زنند بیرون که تا بیدار نشده یک مختصر گردشی کنند، دلم می خواهد از خواب بیدار شود و بعد خودم بروم بخوابانمش. عاشق خمیازه کشیدن و کش وقوس رفتن قبل خوابشم. این سفر "خاله"هم یاد گرفت بگه. 

New Year's Resolutions

 
صبح با صدای " آجون، آجون " رادین از خواب بیدار شدم. آجون [ مخفف مادرجون ] است آن طور که رادین تلفظ می کند. دیشب هم تا پاسی از شب مشغول گپ با خواهر جان بودم. صبح به سختی از جایم بلند شدم. صدای آجون که می آید یعنی زنگ بیدار باش. متعاقبش هم صدای قربان صدقه مادر بزرگش و بعد صدای آژیرهلی کوپترش و بعد صدای خواهر و خواهر شوهرو الخ. این یعنی هر چقدر هم که شب قبلش دیر یا حتی نزدیک صبح خوابیده باشی دیگه باید بیدار شوی. چند وقت پیش نگار بهم از این گوشی پنبه ای ها داد که بگذارم در گوشم موقع خوابیدن در جاهای شلوغ ( هواپیما و خانه شلوغ و ... ). یک شب امتحانش کردم. نه راحت بود خوابیدن باهاش، نه جلوی سرو صدا را آن طور که باید می گرفت. خلاصه با کمی کمبود خواب، تصمیم گرفتم احتمالا آخرین پست امسال و هم چنین به قول خارجی ها رزولوشن سال جدید را بنویسم. هر چه فکر کردم دیدم یک رزولوشن بیشتر ندارم و آن این که در سال جدید اصلا نترسم. در سال قبل شاید خیلی از کارها را انجام ندادم نه از روی تنبلی، بلکه صرفا از روی ترس که شاید نشود، یا آن طور که باید نشود، ترس این که شاید شروع کردم و یکهو ماندم وسطش. در سال جدید سعی خواهم کرد که با جرات تر باشم و در ضمن هم چنان به رویا پردازی هایم ادامه بدهم . هم چنان به عشق خواب هایم بخوابم. هم چنان خواب ها (البته بعضا کابوس هایم ) را در طول روز برای خودم دوره کنم . 
خلاصه که  Happy New 2014

خدا یا خرما ؟


" پ"، پسر یکی از دوستانم است. ١٦ سالش است و امسال تصمیم اش را گرفت وبه هنرستان رفت . از اولش هم عاشق فیلم و دراما بود. از همه جالب تر این که بر عکس همه بچه های هم سن و سالش به جای عشق بازیگری، عاشق کارگردانی است. چند تا کلیپ کوچک هم تهیه کرده است. البته که مسلما پیشینه خانوادگی اش هم درانتخابش بی تاثیر نبوده است.
" ح "، دختر یکی دیگر از آشنایان است. تقریبا هم سن و سال " پ" است و اتفاقا اون هم عاشق هنر و به طور خاص تئاتر و موسیقی است. کم کم باید برای برای ورود به کالج و دانشگاه انتخاب رشته کند. هنوز تصمیم اش را نگرفته است که چه رشته ای بخواند. هر چند که عاشق دراما و تاتراست و تا به حال هم به طور مرتب در این زمینه فعالیت کرده و اجراهای متعددی داشته است، اما نمی خواهد به هیچ وجه هنر بخواند. استدلال اش هم این است که در هنر پول نیست ( حرف خودش هم هست، پدر مادرش را شخصا می شناسم و می دانم که هیچ کدام به " ح " نگفته اند که دنبال یک رشته به اصطلاح نان و آب دار برود.) 
هر دو برای من، به یک اندازه تحسین برانگیز اند. هم پسری که در سن ١٦ سالگی، تصمیم اش را می گیرد که با وجودی همه محدودیت های مالی و ... دنبال هنر و عشق و استعدادش برود و هم دختری که از ١٦ سالگی عواقب یک زندگی هنری را حساب می کند و ( و بر روی پول پدر یا شوهر آینده هم حسابی باز نمی کند ).
بچه های نسل بعدی ما هستند. هر دوشان برای من به یک انداز تحسین بر انگیزند. یکی با حساب گری و تکیه برپول خودش و دیگری با دنبال کردن رویایش.

۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

انتخاب بین بد و بدتر

١.  در این چند روز به چهار پنج تا باشگاه ورزشی سر زدم . علاوه بر قیمت مناسب و نزدیکی به محل خانه یا کار دنبال یک ویژگی دیگر هم هستم که خوب روم نمی شد مستقما از مسوول سالن بپرسم و تا الان هم پیدا نکرده ام . اصلا سالن ورزش دانشگاه را به عشق همان می رفتم . و گرنه کیه که  حوصله اش بیاد یک ساعت همینطوری روی ترد میل بدود ؟  آن خصوصیت برای من قطعا چیزی نیست به غیر از تلویزیون جلوی ترد میل که همیشه یک سری سریال طنز نشان می داد . فقط با چاشنی همین سریال های طنز بود که  سختی دویدن روی ترد میل از یادم می رفت . هر چه  سالن دیدم تا به حال، تلویزیون هایشان  یا روی کانال اخبار تنظیم شده بودند و یا روی کانال موسیقی . از مسول سالن هم که می پرسیدم می گفتند که کانال ها ثابت هستند و امکان تغییرشان هم نیست ، خلاصه یا باید قید سالن ورزش نزدیک به  خانه / محل کار را بزنم و برگردم  به همان
سالن دانشگاه ( با صرف یک مقداری مسافت ) و یا قید خندیدن حین دویدن . انتخاب راحتی نیست : انتخاب بین خنده و اتلاف وقت به خاطر طی مسافت

٢. امروز، اولین روز کاریم  (از نوع " ان جو ای"  ) بعد از اتمام تز بود در کانون مدافعان حقوق بشر 


پ.ن- عکس از محل کار




۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

There is a Difference Between Doing Nothing and [ Waiting + Looking for a Job ] ...


بالاخره جراتش را پیدا کردم که این جریان چهار ساله را تحویل دانشگاه دهم . تقدیمش کردم به خبرنگاران و فعالان حقوق بشر کشورم ، که بخش عمده ای از " کیس ستادی " تز ام را تشکیل می دادند. حالا مانده فقط انتظار تا جلسه دفاع تز ، به قول آقای جان لاک در سریال لاست
There is a Difference Between Doing Nothing and Waiting 


البته به غیر از منتظر بودن، دنبال شغل هم می گردم . هر چند کو حالا شغل مورد دلخواه ؟ گمانم مجبورم تا یک مدتی حداقل به طور آزاد ( فری لانس ) کار کنم، که هر چند مطلوبم نیست ولی در این چهار سال حداقل خوب تمرینش کرده ام .