۱۳۹۲ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

علاوه بر عدو، "اشتباه" توام با "رودربایستی" هم گاهی شود سبب خیر ...


  عصری خواستم بروم کلاس ایروبیک، اشتباهی سر از کلاس بوکس در آوردم. این را تازه یک ربع بعد از کلاس متوجه شدم. احتمالا به خاطر این که اول کلاس بوکس مثل کلاس ایروبیک با نرمش و موسیقی شروع می شد. بعد که مربی گفت دستکش های بوکس اتان را دستتان کنید تازه فهمیدم چه اشتباهی کرده ام. توی رودربایستی هم دیگه نتوانستم از کلاس خارج شوم. با ترس و لرز یک جفت دستکش برداشتم و چیزی نگفتم... یک ساعت بعد عاشق این کلاس شدم. با آن تصویری که من ازکلاس بکس همیشه در ذهنم داشتم از زمین تا آسمان فرق می کرد. نه خشن بود، نه خسته کننده. فکر کردم اگه به خاطر اشتباه و از روی رودربایستی نمی ماندم هیچ وقت این کلاس را کشف نمی کردم وهمیشه در ذهنم ازش تصویر یک کلاس خشن غیر جذاب را داشتم. خلاصه تصمیم گرفتم مرتب بروم. از عصری هم دارم به این فکر می کنم که چه کارهایی دیگه ای هستند که ممکن است خیلی دوستشان داشته باشم اما در تصورم چیز دیگری باشند. باید یک لیست بلند تهیه کنم...

هیچ نظری موجود نیست: