۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

اندرحکایت غاز بودن مرغ همسایه


این متن را از وال یکی از دوستان فیس بوک برداشته ام.

" آنهايی که "از ایران" رفته اند همانطور که دارند يک غذای سر دستی درست می‌کنند تا تنهايی بخورند، فکر می‌کنند آنهايی که مانده‌ اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می‌خورند و جمعشان جمع است و می‌گويند و می‌خندند.
آنهايی که مانده اند "در ایران" همانطور که دارند يک غذای سر دستی درست می‌کنند فکر می‌کنند آنهايی که رفته‌
اند الان دارند با دوستان جديدشان گل می‌گويند و گل می‌شنوند و از آن غذاهايی می‌خورند که توی کتاب‌های آشپزی عکسش هست.
آنهايی که رفته‌
اند فکر می‌کنند آنهايی که مانده‌ اند همش با هم بيرون اند. کافی‌شاپ، لواسان، بام تهران و درکه می‌روند. خريد می‌روند… با هم کيف دنيا را می‌کنند و آنها را که آن گوشه دنيا تک افتاده‌ اند فراموش کرده‌ اند.
آنهايی که مانده‌ اند فکر می‌کنند آنهايی که رفته‌ اند همش بار و ديسکو می‌ روند و خيلی بهشان خوش می‌گذرد و آنها را که توی اين جهنم گيرافتاده‌ اند فراموش کرده‌ند.
آنهايی که رفته‌ اند می‌فهمند که هيچ کدام از آن مشروب‌ها باب طبعشان نيست و دلشان می‌خواهد يک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهايی که مانده‌
اند دلشان می‌خواهد يکبار هم که شده بروند يک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چيزی را می‌خواهند انتخاب کنند.
آنهايی که رفته‌ اند همانطور که توی صف اداره پليس برای کارت اقامت‌ اشان ايستاده‌
اند ومی‌بينند که پليس با باتوم خارجی‌ها را هل می‌دهد فکر می‌کنند که آن جهنمی که تویش بودند حداقل کشورخودشان بود.
آنهايی که مانده‌ اند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دخترها را سوار ماشين می‌کنند فکر می‌کنند که آنهايی که رفته‌ند الان مثل آدم‌های محترم می‌روند به يک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحويل می‌گيرند.
آنهايی که رفته‌ اند، پای اينترنت دنبال شبکه ٣ و فوتبال با گزارش عادل يا سريال های ايرانی و اخبارهايی با کلام پارسی و ايرانی هستند.
آنهايی که مانده‌
اند در حسرت دیدن کانال‌های ماهواره بدون پارازيت کلافه می‌شوند و دائم پشت ديش هستند.
آنهايی که رفته اند می‌خواهند برگردند.
آنهايی که مانده‌
اند می‌خواهند بروند.
آنهايی که رفته‌
اند به کشورشان با حسرت فکر می‌کنند.
آنهايی که مانده‌
اند از آن طرف، دنیایی رویایی می‌سازند.
اما هم آنهايی که رفته اند و هم آنهايی که مانده‌
اند در يک چيز مشترکند:
آنهايی که رفته اند احساس تنهايی می‌کنند.
آنهايی که مانده‌ند هم احساس تنهايی می‌کنند.
آنها که می‌روند وطن‌فروش نیستند.
آنهايی که می‌مانند عقب مانده نیستند.
آنهايی که می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهايی که می‌مانند، نمانده‌‌
اند که دینشان را حفظ کنند.
همه‌ی آنهايی که می‌روند سبز نیستند.
همه ی آنهايی که می‌مانند پرچم به دست ندارند.
آنهايی که می‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریند و یک روز مانده به این فکر می‌کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و آنهايی که می‌مانند، می‌مانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند..."


نویسنده اش ناشناس است. نمی دانم چه مقدارش تا چه اندازه برای هرکسی صدق بکند اما می دانم قطعا این قسمت اش برای من صادقه : 
"آنهايی که رفته‌ اند ، پای اينترنت دنبال شبکه ٣ و فوتبال با گزارش عادل يا سريال های ايرانی و اخبارهايی با کلام پارسی و ايرانی هستند.
آنهايی که مانده‌ اند در حسرت دیدن کانال‌های ماهواره بدون پارازيت کلافه می‌شوند و دائم پشت ديش هستند."
ایران که بودم عشق سینما فرهنگ و فیلم های خارجی داشتم. الان شب ها به عشق این میام خونه که شب یک سریال یا فیلم از ایران پراد دون لود کنم و ببینم.
  خودمونیم گاهی وقتا خجالت هم می کشم، نگار همیشه بهم غر میزنه میگه تو بهترین فیلم های اروپا را نمی بینی آن وقت می شینی سریال هایی را که هیچ کس در ایران نگاه نمی کنه، می بینی؟
چی بگم بهش ؟



هیچ نظری موجود نیست: