خوشحالم که فردا ( یا چون الان از دوازده شب هم گذشته به عبارتی امروز) دوشنبه است و آغاز زندگی نرمال . دیگه داشت حوصله سربر می شد. ساعت های خوابمان ( هم من،هم علی ) یک ١٨٠ درجه ای تغییر کرده بود. دیگه کم کم موقع خواب از صدای چه چه بلبل ها وحشت می کردم از ترس این که صبح شده است ومن هنوز بیدارم . روزی هم که از ظهر و بعضا از بعد از ظهرش شروع بشود، دیگه وای به حالش . خلاصه همه این ها را گفتم که بگویم از تمام شدن تعطیلات یک جورهایی خوشحالم. حالا نمی دانم البته با این سیستم خواب حاصل از دوران تعطیلات چگونه قرار است فردا سر موقع از خواب بیدار شوم ولی خوب فعلا که فردا نیامده است و چون من هم با خودم قرار گذشته ام که فکر فردا را همان فردا کنم ، بی خیالش می شوم و فقط به تعداد قهوه هایی فکر می کنم که فردا باید اجبارا میل کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر