۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

روز عشاق که نه ، ' روز دوستداران ' مبارک باد

دوست داشتن برتر از عشق است!
دکتر علی شریعتی


 
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی‌ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد.

عشق در غالب دل‌ها، در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی می‌شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه‌ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روح‌ها، برخلاف غریزه‌ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بُعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می‌توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست.

 
عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سالها بر آن اثر می‌گذارد، اما دوست داشتن در وَرای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش، روز روزگار را دستی نیست...

 
عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور می‌گوید

"شما بیست سال بر سن معشوقتان بیافزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر احساس‌تان مطالعه کنید"!

 
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی‌های روح که زیبایی‌های محسوس را به گونه‌ای دیگر می‌بیند.
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت.
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می‌شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می‌کشد، و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز"، زنده و نیرومند می‌ماند.
اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است . دنیایش دنیای دیگری است.
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی‌اندیشد که کیست ؟! یک "خود جوشی ذاتی" است ، و از این رو همیشه اشتباه می‌کند و در انتخاب بسختی می‌لغزد و یا همواره یک جانبه می‌ماند و گاه ، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه می‌زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی‌بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را می‌توانند دید و در اینجاست که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم می‌نگرند، احساس می کنند که همدیگر را نمی‌شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پی از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می‌بندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید می‌آید، در حقیقت، در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می‌خوانند، و پس از "آشنا شدن" است که خودمانی می‌شوند، - دو روح ، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی‌ها، احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می‌گریزد - و سپس طعم خویشاوندی، و بوی خویشاوندی، گرمای خویشاوندی، از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خود بخود ، دو همسفر بچشم می‌بینند که به پهن دشت بی‌کرانه مهربانی رسیده‌اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی "ایمان" در برابرشان باز می‌شود و نسیمی نرم و لطیف - همچون یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش‌اش ، مناره تنها و غریب آن را به لرزه می آورد.
هر لحظه پیام الهام‌های تازه آسمان‌های دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه‌ای بازیگر و شیرین و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند.
عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی "فهمیدن" و "اندیشیدن" نیست. اما دوست داشتن ، در اوج معراج‌اش، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می‌کند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.
عشق زیبایی‌های دلخواه را در دوست می‌آفریند و دوست داشتن زیبایی‌های دلخواه را در "دوست" میبیند و می‌یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن


پ.ن.- عکس از یکی از دکه های مترو لندن









هیچ نظری موجود نیست: