۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

حق خداحافظی

سر میز منتظرغذا بودیم . پرسیدم تا چند سالگی ایران بودی ؟ گفت تا ١٣ سالگی ، با خانواده از طریق ترکیه به کانادا آمده بودند . تعریف می کرد که آن زمان به بهایی ها پاسپورت نمی دادند. داشتم در ذهنم خروج مخفیانه یک دختر ١٣ ساله را همراه با خانواده اش از دل کوه و کمر تجسم می کردم که گفت بعد البته اعلام کردند که به بهایی ها پاسپورت یک بارخروج می دهند. خیالم راحت شد ذهنم یکهو از کوه و کمر پرید به صحنه فرودگاه مهرآباد و جمع گریان دوستان و خانواده ...
باز نمی دانم صحبت چه بود که گفت موقع رفتن ازهیچ کسی نتوانسته بود خداحافظی کند حتی از پدر بزرگ و مادر بزرگش . با تعجب پرسیدم چرا آخه؟  شما که پاسپورت داشتید . جواب داد که با وجودی که آن زمان به بهایی ها پاسپورت یک بارخروج می دادند ، اما دم مرز مانع از خروج چند تن از بهایی ها شده بودند . آن ها هم تصمیم گرفته بودند که یک دفعه ای و بدون اعلام قبلی بروند. ظرف آن مدت کوتاه که باید کشور را ترک می کردند ، فرصت رفتن به شهرستان پیش اقوام را پیدا نکردند ( و جرات خداحافظی از طریق تلفن را هم نداشتند چون که احتمال می دادند که خط تلفنشان تحت کنترل باشد ) پس مجبور شده بودند که بی خداحافظی بروند . حتی از پدربزرگ و مادر بزرگ اش هم نتوانسته بود خداحافظی کند. بعدها  فهمیده بود که درست لحظه پروازهواپیما، مادربزرگش سکته کرده. بعدا مادربزرگ بهش گفته بود که شب پروازشان ، یک چیزی ته  دلش گواهی داده بود که شاید دیگر هیچ وقت دختر و نوه هایش را نبیند.
ازرفتن بی خداحافاظی اش می گفت و من بی اختیاریاد همه گودبای پارتی ها و مهمانی های خداحافظی ام  در ماه های آخر رفتنم افتادم . همان مهمانی هایی که تا سال ها بعد وقت دلتنگی ، کافی بود عکس ها یا فیلم هایشان را مرور کنم تا دلتنگی ام کمی رفع شود.
حق آزادی مذهب و بیان ، به کرات در اعلامیه ها و کنوانسیون های مختلف حقوق بشرذکر شده است ( کو گوش شنوا البته ؟) اما، من اگر می توانستم " حق آخرین خداحافظی " را هم به اعلامیه جهانی حقوق بشر اضافه می کردم. هر کسی باید این حق را داشته باشد که هر چند دفعه که می خواهد، بدون ترس از کنترل شدن و ممنوع الخروج شدن و ...  از هر کسی که می خواهد، خداحافظی کند.


هیچ نظری موجود نیست: