اولین بارشان نبود که زیر پنجره بلند بلند با هم صحبت می کردند. ولی
اولین شبی بود که مجبوربودم به خاطر گرمای ٢٧، ٢٨ درجه شب، پنجره ها را
بازبگذارم. پنجره ها که بسته باشند هیچ صدایی داخل نمیاد، ولی خوب پنجره
های بسته هم با هوای داغ این روزها جوردر نمیاد. نمی دانم از چه ساعتی بود که
هوس کردند بحث داغ اشان را پایین پنجره ادامه دهند، ولی می دانم که نیمه
های شب بود که از صدای وز وز اشان بیدار شدم . از شدت گرما نه می تواستم
پنجره ها را ببندم ، نه حوصله داشتم که از تخت ام بیرون بیام و به نگهبانی
زنگ بزنم که بهشان تذکر بدهد . در نتیجه ساده ترین کار را انتخاب کردم ، از
همان پشت پنجره داد زدم " ساعت سه نیمه شبه، اگر اجازه دهید ملت می خواند
بخوابند ! " ... یک دقیق سکوت بر قرار شد، بعد یکی اشان با لحنی متعجب و حق
به جانب گفت " ولی آخه ساعت دو و نیمه ! " ... آن لحظه بود که فقط دعا کردم که
خداوند هیچ بنده ای را گرفتارهمسایه نکته سنج نکند، مخصوصا در چله
تابستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر