از برخی از فعالین حقوق زن در مورد خاطراتشان از سیمین خانم پرسیدم. در سایت ایران وایر می توانید برخی از این خاطرات را بخوانید
یکشنبه 24 اوت 2014
نرگس توسلیان
شیرین عبادی: به سیمین می گفتند ویت کنگ کافه نشین
سیمین
بهبهانی، یک نام نیست، یک شاعر هم نیست، او تبلور یک نسل است، یک نسل از
زنان ایران که انبوه حرف ها، مبارزه ها و خاطره هاشان، روزگاری پر از
ماجرا، بیم و امید و پر افتخار را رقم زده است. ایران وایر امروز و فردا،
روایت خاطره های زنان نخبه ایران از روزگار با سیمین بودن است، سومین خاطره
را به روایت شیرین عبادی بخوانید:
"سیمین بهبهانی، بانوی غزل ایران یکی از نام آورترین شعرای قرن اخیر است. او نه فقط در ایران که در افغانستان و تاجیکستان هم شهرتی به سزا و طرفدارانی فراوان دارد. تعدادی از اشعار او به زبان های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی ترجمه شده است. هر چند به قول معروف شعر را نمی توان ترجمه کرد، اما مترجمین توانای اشعار سیمین توانستند توجه محافل ادبی غرب را به سخنانش جلب کنند. شهرت سیمین بهبهانی فقط در شعر خلاصه نمی شد. زندگی اجتماعی او جنبه های دیگری نیز داشت که به نظر من مهم ترین وجه آن مبارزه با سانسور برای آزادی بیان است. او در این راه لحظه ای از مبارزه باز نیستاد و از همین رو مورد بغض و کینه حکومتیان قرار گرفت. در سال های اول انقلاب به بهانه همکاری با رژیم شاهنشاهی و عضویت در شورای شعر رادیو، او را ممنوع القلم کردند و اجازه چاپ کتاب هایش را تا چند سال نمی دادند. بعدا که جو هیجان زده انقلاب فروکش کرد و جا برای اندکی - فقط اندکی- تعقل باز شد، اشعارش را خواندند و دانستند که شاعری است ملی. در آن زمان هر چند کتاب هایش چاپ می شد، اما صدا و سیمای جمهوری اسلامی ممنوع از پخش تصویر، صدا و اشعار سیمین بود. با باز گشایی کانون نویسندگان و اوج گیری فعالیت های این شاعر آزادی خواه، حمله روزی نامه های دولتی - خصوصا کیهان و کیهان نشینان- شروع شد. از او به بدترین صفت ها نام می بردند؛ تهمت های اخلاقی به او می زدند و او را عضو گروه ویت کنک های های کافه نشین معرفی می کردند. این نامهربانی ها روح لطیف شاعر را می آزرد تا حدی که یک بار اشک او را هنگام خواندن مطلبی دیدم. او به من و حمید مصدق برای طرح شکایت علیه روزنامه کیهان و مدیر هتاکش مراجعه کرد و از آن جا که پشت کیهان نشینان به کوه بند بود و کسی را یارای رسیدگی به سخنان اهانت آمیز آنان را نداشت، پرونده بعد از بیست سال هنوز هم مورد رسیدگی واقع نشده است. در سال ١٣٨٨ در حالی که سیمین به علت مشکلات جسمی بسیار ناتوان بود، برای یک سخنرانی قصد سفر به فرانسه کرد. همه امیدوار بودند که در فرصت به دست آمده بتوان معالجات موثرتری انجام داد، اما دریغ که کینه حکوت تمامی نداشت و او را ممنوع الخروج کردند. البته سه سال بعد هنگامی که شمع وجودش رو به خاموشی می رفت، اجازه سفر و دریافت جایزه را به او دادند. لابد در محاسبات سیاسی می اندیشیدند که ممنوع الخروجی او هزینه بیشتری برای رژیم خواهد داشت تا اقامت چند روزه اش در خارج از ایران. هنگامی که قلب مهربانش یاری نکرد و در تخت بیمارستان بستری شد و سایه مرگ بر سرش گسترده شد، حکومتیان سراسیمه نماینده ای برای عیادت فرستادند با این امید که در صورت فوت سیمین، خانواده اجازه دفن او را در قطعه هنرمندان (قسمتی از بهشت زهرا که مختص دفن نام آورانی است که مخالف حکومت نبودند) بدهند و با یک تشیع جنازه مفصل دولتی، جسد بی جانش را تصاحب کرده و او را از مفاخر خود و دست پرورده انقلاب معرفی کنند. هر چند که خیال باطلی بود و سیمین که چنین روزی را پیش بینی می کرد، وصیت کرده بود که در امام زاده طاهر- که خانه ابدی نوه و همسرش و تعداد کثیری از دوستان و همرزمانش چون محمد مختاری، جعفر پوینده، احمد شاملو، احمد محمود و ... است به خاک سپرده شود. او ان آن جا که از کینه دشمنان آزادی به خوبی آگاه بود، به عزیزانش سپرده بود که اگر اجازه آرمیدن در امام زاده طاهر را ندادند، باید او را در مقبره خانوادگی دفن کنند. یعنی این که تحت هیچ شرایطی نباید بایستی در قطعه هنرمندان [دولتی] دفن شود و وزارت ارشاد نمی تواند صاحب مجلس عزای او باشد. این بار نیز تیر حکومت به خطا رفت و نتوانست شاعر ملی را مصادره کرده و تبدیل به شاعری دولتی کند."
http://iranwire.com/features/6433/
http://iranwire.com/features/6438/
http://iranwire.com/features/6440/
"سیمین بهبهانی، بانوی غزل ایران یکی از نام آورترین شعرای قرن اخیر است. او نه فقط در ایران که در افغانستان و تاجیکستان هم شهرتی به سزا و طرفدارانی فراوان دارد. تعدادی از اشعار او به زبان های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی ترجمه شده است. هر چند به قول معروف شعر را نمی توان ترجمه کرد، اما مترجمین توانای اشعار سیمین توانستند توجه محافل ادبی غرب را به سخنانش جلب کنند. شهرت سیمین بهبهانی فقط در شعر خلاصه نمی شد. زندگی اجتماعی او جنبه های دیگری نیز داشت که به نظر من مهم ترین وجه آن مبارزه با سانسور برای آزادی بیان است. او در این راه لحظه ای از مبارزه باز نیستاد و از همین رو مورد بغض و کینه حکومتیان قرار گرفت. در سال های اول انقلاب به بهانه همکاری با رژیم شاهنشاهی و عضویت در شورای شعر رادیو، او را ممنوع القلم کردند و اجازه چاپ کتاب هایش را تا چند سال نمی دادند. بعدا که جو هیجان زده انقلاب فروکش کرد و جا برای اندکی - فقط اندکی- تعقل باز شد، اشعارش را خواندند و دانستند که شاعری است ملی. در آن زمان هر چند کتاب هایش چاپ می شد، اما صدا و سیمای جمهوری اسلامی ممنوع از پخش تصویر، صدا و اشعار سیمین بود. با باز گشایی کانون نویسندگان و اوج گیری فعالیت های این شاعر آزادی خواه، حمله روزی نامه های دولتی - خصوصا کیهان و کیهان نشینان- شروع شد. از او به بدترین صفت ها نام می بردند؛ تهمت های اخلاقی به او می زدند و او را عضو گروه ویت کنک های های کافه نشین معرفی می کردند. این نامهربانی ها روح لطیف شاعر را می آزرد تا حدی که یک بار اشک او را هنگام خواندن مطلبی دیدم. او به من و حمید مصدق برای طرح شکایت علیه روزنامه کیهان و مدیر هتاکش مراجعه کرد و از آن جا که پشت کیهان نشینان به کوه بند بود و کسی را یارای رسیدگی به سخنان اهانت آمیز آنان را نداشت، پرونده بعد از بیست سال هنوز هم مورد رسیدگی واقع نشده است. در سال ١٣٨٨ در حالی که سیمین به علت مشکلات جسمی بسیار ناتوان بود، برای یک سخنرانی قصد سفر به فرانسه کرد. همه امیدوار بودند که در فرصت به دست آمده بتوان معالجات موثرتری انجام داد، اما دریغ که کینه حکوت تمامی نداشت و او را ممنوع الخروج کردند. البته سه سال بعد هنگامی که شمع وجودش رو به خاموشی می رفت، اجازه سفر و دریافت جایزه را به او دادند. لابد در محاسبات سیاسی می اندیشیدند که ممنوع الخروجی او هزینه بیشتری برای رژیم خواهد داشت تا اقامت چند روزه اش در خارج از ایران. هنگامی که قلب مهربانش یاری نکرد و در تخت بیمارستان بستری شد و سایه مرگ بر سرش گسترده شد، حکومتیان سراسیمه نماینده ای برای عیادت فرستادند با این امید که در صورت فوت سیمین، خانواده اجازه دفن او را در قطعه هنرمندان (قسمتی از بهشت زهرا که مختص دفن نام آورانی است که مخالف حکومت نبودند) بدهند و با یک تشیع جنازه مفصل دولتی، جسد بی جانش را تصاحب کرده و او را از مفاخر خود و دست پرورده انقلاب معرفی کنند. هر چند که خیال باطلی بود و سیمین که چنین روزی را پیش بینی می کرد، وصیت کرده بود که در امام زاده طاهر- که خانه ابدی نوه و همسرش و تعداد کثیری از دوستان و همرزمانش چون محمد مختاری، جعفر پوینده، احمد شاملو، احمد محمود و ... است به خاک سپرده شود. او ان آن جا که از کینه دشمنان آزادی به خوبی آگاه بود، به عزیزانش سپرده بود که اگر اجازه آرمیدن در امام زاده طاهر را ندادند، باید او را در مقبره خانوادگی دفن کنند. یعنی این که تحت هیچ شرایطی نباید بایستی در قطعه هنرمندان [دولتی] دفن شود و وزارت ارشاد نمی تواند صاحب مجلس عزای او باشد. این بار نیز تیر حکومت به خطا رفت و نتوانست شاعر ملی را مصادره کرده و تبدیل به شاعری دولتی کند."
http://iranwire.com/features/6433/
دوشنبه 25 اوت 2014
نرگس توسلیان
خدیجه مقدم: شال سیمین، گشت ارشاد و بازداشتگاه وزرا
سیمین
بهبهانی، یک نام نیست، یک شاعر هم نیست، او تبلور یک نسل است، یک نسل از
زنان ایران که انبوه حرف ها، مبارزه ها و خاطره هاشان، روزگاری پر از
ماجرا، بیم و امید و پر افتخار را رقم زده است. ایران وایر امروز و فردا،
روایت خاطره های زنان نخبه ایران از روزگار با سیمین بودن است، چهارمین
خاطره را به روایت خدیجه مقدم، فعال حقوق زنان بخوانید.
باور نمی کنم رفتن اش را، آثار ادبی وهنری جاودانه اش و دستاوردهای مبارزاتی اش، برایم کافی نیست، وجود نازنین اش، چهره ی زیبا وچشمان شوخ، اندام متناسب و کلام طنز، حتی لباس ها و گوشواره ها و شال های رنگی اش را هم عاشق بودم. وقتی منتظر آماده شدن اش برای رفتن به مراسمی می نشستم و نگاهش می کردم، غرق در حرکات اش می شدم. همیشه شاد و سرحال از دیدارش باز می گشتم و از زن بودن خود لذت می بردم و به آن افتخار می کردم. همیشه حرف تازه ای برای هم داشتیم حتی در حد نوه دارشدن حسین، پسرش -همکار سابق ام در سازمان آب- که به شوخی می گفتم چرا نمی گویید نتیجه دار شده اید و با هم می خندیدیم. لحظه های کوتاه با هم بودن را قدر می دانستیم و از هر موضوعی برای شوخی و شادی استفاده می کردیم. سیمین بانوی ما به واقع سرشار از زندگی بود. عشق و احترام عمیق من به ایشان نه تنها به عنوان یک زن شاعر، که سواد چندانی در شعر نداشتم و ندارم، بلکه اولین بار به عنوان مادر حسین بهبهانی، همکارعزیزم در سازمان آب منطقه ای تهران بود. حسین، مرد جوان، متین، محترم، با دانش و بی ادعایی بود، متفاوت با اغلب همکاران قلدر و زن ستیزدر محیط کار مردانه. همیشه با خود می گفتم کاش قبل از مادر شدن درس آزادگی و برابری را، خوب بیاموزیم تا بتوانیم انسان های آزادی پرورش دهیم. در اولین آشنایی حضوری و خصوصی با سیمین بهبهانی از دوران پرتلاطم قبل و بعد از انقلاب در سازمان آب و طبق معمول با طنز، خاطرات مشترکی را بازگو کردم و شاید همان، موجب دوستی خاصی بین ما شد، به طوری که در هر دیدار قصه ی تازه ای برایش داشتم. حتی نکات جالبی از گفتگو با زنان محروم مناطق جنوب شهر و حاشیه تهران یادداشت می کردم تا نقل کنم که مثلا چه طور زنان نسبت به هر چه به بدن شان مربوط می شود مثل حتی حامله شدن و زاییدن و شیردادن، با احساس گناه و شرمساری صحبت می کنند و قبل از صحبت در مورد آن، چندین بار عذرخواهی می کنند. او تشویقم می کرد که بنویسم. هیچ گاه به قول معروف دست خالی از دیدار با او بر نمی گشتم. همیشه چیزهایی می آموختم که به آن ها کمتر در فعالیت های مدنی، توجه می کردم. یادم هست روزی باید جایی می رفتیم و تاکسی مقابل منزل، منتظر ما بود؛ دیدم طبق معمول، شال از سرشان افتاده روی شانه هایشان، روزهای بگیر و ببند گشت ارشاد بود و من هم همیشه از روسری و شال های نخی استفاده می کردم تا از سرم تکان نخورد و اصلا حوصله ی تذکر به خاطر حجاب را نداشتم. همین طور که به سمت تاکسی می رفتیم، گفتم: "شال های شما از جنسی است که سریع سر می خورد و از سر می افتد، خوب است چند تا شال نخی بخرید." با خنده زیرکانه ای گفت: "من مخصوصا این شال ها را انتخاب می کنم که زود سر بخورد و از سرم بیفتد." و من واقعا از خودم خجالت کشیدم که من کجا و ایشان کجا، بعد تعریف کردند که به خاطر عدم رعایت حجاب یک بار، حتی بازداشت هم شده اند و چند ساعت در بازداشتگاه وزرا بوده اند البته با چند نفر از همراهان شان. اشعار سیمین بهبهانی، تاریخ معاصر ایران است. او چشم و گوش مردم ایران بود و پژواک صدای آنان به زبان سحرآمیز شعر. حضورش، وزن و سنگینی خاصی به حرکت ها ی اجتماعی می داد. علاوه بر کانون نویسندگان، در جنبش زنان، در جنبش دموکراسی خواهی و در جنبش دادخواهی نیز حضور پر رنگ و بسیار موثری داشت. شعر "ای مادران"، یکی از زیباترین اشعار سیمین برای مادران خاوران است. پس از زلزله و سرودن شعر "گفتگو با تختی" و فراخوان برای کمک به زلزله زدگان و تلاش برای ساخت یک مرکز فرهنگی، وجودش مرهمی بود بر دل مردم آسیب دیده بم. همراهی با کمپین یک میلیون امضا، اعتباری بود برای کمپین در بین مردم. عضویت شان درهیات موسس شورای ملی صلح، در کتابخانه صدیقه دولت آبادی، همراهی با مادران پارک لاله، حمایت از زندانیان سیاسی - عقیدتی و تک تک شعرهای شان، نشان از شجاعت و مقاومت شان بود. برای ایشان فرقی نمی کرد زندانی چه کسی است، اکبر گنجی در اعتصاب غذاست و احتیاج به حمایت دارد یا نسرین ستوده. برای او جان، جان بود و همه می دانیم که انسانی بی نظیر را از دست داده ایم. او در اوج، رفت و به حق، اسطوره شد
باور نمی کنم رفتن اش را، آثار ادبی وهنری جاودانه اش و دستاوردهای مبارزاتی اش، برایم کافی نیست، وجود نازنین اش، چهره ی زیبا وچشمان شوخ، اندام متناسب و کلام طنز، حتی لباس ها و گوشواره ها و شال های رنگی اش را هم عاشق بودم. وقتی منتظر آماده شدن اش برای رفتن به مراسمی می نشستم و نگاهش می کردم، غرق در حرکات اش می شدم. همیشه شاد و سرحال از دیدارش باز می گشتم و از زن بودن خود لذت می بردم و به آن افتخار می کردم. همیشه حرف تازه ای برای هم داشتیم حتی در حد نوه دارشدن حسین، پسرش -همکار سابق ام در سازمان آب- که به شوخی می گفتم چرا نمی گویید نتیجه دار شده اید و با هم می خندیدیم. لحظه های کوتاه با هم بودن را قدر می دانستیم و از هر موضوعی برای شوخی و شادی استفاده می کردیم. سیمین بانوی ما به واقع سرشار از زندگی بود. عشق و احترام عمیق من به ایشان نه تنها به عنوان یک زن شاعر، که سواد چندانی در شعر نداشتم و ندارم، بلکه اولین بار به عنوان مادر حسین بهبهانی، همکارعزیزم در سازمان آب منطقه ای تهران بود. حسین، مرد جوان، متین، محترم، با دانش و بی ادعایی بود، متفاوت با اغلب همکاران قلدر و زن ستیزدر محیط کار مردانه. همیشه با خود می گفتم کاش قبل از مادر شدن درس آزادگی و برابری را، خوب بیاموزیم تا بتوانیم انسان های آزادی پرورش دهیم. در اولین آشنایی حضوری و خصوصی با سیمین بهبهانی از دوران پرتلاطم قبل و بعد از انقلاب در سازمان آب و طبق معمول با طنز، خاطرات مشترکی را بازگو کردم و شاید همان، موجب دوستی خاصی بین ما شد، به طوری که در هر دیدار قصه ی تازه ای برایش داشتم. حتی نکات جالبی از گفتگو با زنان محروم مناطق جنوب شهر و حاشیه تهران یادداشت می کردم تا نقل کنم که مثلا چه طور زنان نسبت به هر چه به بدن شان مربوط می شود مثل حتی حامله شدن و زاییدن و شیردادن، با احساس گناه و شرمساری صحبت می کنند و قبل از صحبت در مورد آن، چندین بار عذرخواهی می کنند. او تشویقم می کرد که بنویسم. هیچ گاه به قول معروف دست خالی از دیدار با او بر نمی گشتم. همیشه چیزهایی می آموختم که به آن ها کمتر در فعالیت های مدنی، توجه می کردم. یادم هست روزی باید جایی می رفتیم و تاکسی مقابل منزل، منتظر ما بود؛ دیدم طبق معمول، شال از سرشان افتاده روی شانه هایشان، روزهای بگیر و ببند گشت ارشاد بود و من هم همیشه از روسری و شال های نخی استفاده می کردم تا از سرم تکان نخورد و اصلا حوصله ی تذکر به خاطر حجاب را نداشتم. همین طور که به سمت تاکسی می رفتیم، گفتم: "شال های شما از جنسی است که سریع سر می خورد و از سر می افتد، خوب است چند تا شال نخی بخرید." با خنده زیرکانه ای گفت: "من مخصوصا این شال ها را انتخاب می کنم که زود سر بخورد و از سرم بیفتد." و من واقعا از خودم خجالت کشیدم که من کجا و ایشان کجا، بعد تعریف کردند که به خاطر عدم رعایت حجاب یک بار، حتی بازداشت هم شده اند و چند ساعت در بازداشتگاه وزرا بوده اند البته با چند نفر از همراهان شان. اشعار سیمین بهبهانی، تاریخ معاصر ایران است. او چشم و گوش مردم ایران بود و پژواک صدای آنان به زبان سحرآمیز شعر. حضورش، وزن و سنگینی خاصی به حرکت ها ی اجتماعی می داد. علاوه بر کانون نویسندگان، در جنبش زنان، در جنبش دموکراسی خواهی و در جنبش دادخواهی نیز حضور پر رنگ و بسیار موثری داشت. شعر "ای مادران"، یکی از زیباترین اشعار سیمین برای مادران خاوران است. پس از زلزله و سرودن شعر "گفتگو با تختی" و فراخوان برای کمک به زلزله زدگان و تلاش برای ساخت یک مرکز فرهنگی، وجودش مرهمی بود بر دل مردم آسیب دیده بم. همراهی با کمپین یک میلیون امضا، اعتباری بود برای کمپین در بین مردم. عضویت شان درهیات موسس شورای ملی صلح، در کتابخانه صدیقه دولت آبادی، همراهی با مادران پارک لاله، حمایت از زندانیان سیاسی - عقیدتی و تک تک شعرهای شان، نشان از شجاعت و مقاومت شان بود. برای ایشان فرقی نمی کرد زندانی چه کسی است، اکبر گنجی در اعتصاب غذاست و احتیاج به حمایت دارد یا نسرین ستوده. برای او جان، جان بود و همه می دانیم که انسانی بی نظیر را از دست داده ایم. او در اوج، رفت و به حق، اسطوره شد
http://iranwire.com/features/6438/
دوشنبه 25 اوت 2014
نرگس توسلیان
آسیه امینی: پشت سیمین به مردم گرم بود
سیمین
بهبهانی، یک نام نیست، یک شاعر هم نیست، او تبلور یک نسل است، یک نسل از
زنان ایران که انبوه حرف ها، مبارزه ها و خاطره هاشان، روزگاری پر از
ماجرا، بیم و امید و پر افتخار را رقم زده است. ایران وایر امروز و فردا،
روایت خاطره های زنان نخبه ایران از روزگار با سیمین بودن است، پنجمین بخش
این مجموعه را را به قلم آسیه امینی، روزنامه نگار و فعال حقوق زنان
بخوانید.
نسل ما نسل سردرگمی است. به نظرم پیچیدگی های ما میراث بدفهمی از الگوهای ذهنی مان است. چنان که شاعر و نویسنده ما از هدایت، تنها مرگ خودخواسته اش را در یاد نگه داشته، نه زندگی همچون ساعتش را و رسیدن به درخواست مرگ را نتیجه پوچگرایی، و پوچگرایی را نتیجه سرگشتی، و سرگشتگی را پیش درآمد یک زندگی شلخته وار رها از هر بند و قید انضباطی پنداشته است. بسیار دیده ام دوستان دست به قلمی را که روشنفکری را در یک زندگی بی نظم شلخته معنا کرده اند. فمینیست هایی دیده ام با تعابیر یا رفتارهای عجیب از فمینیسم و پر از تناقض های آشکار. مبارزه برای حق برابر و حتی داشتن اندیشه رها از نظام سلطه یک چیز است. اما این تیغه سوی دیگر برنده ای هم دارد. سویی که همواره باید مراقب بود که نابرابری زن و مرد نمی شناسد و من زن هم اگر در نظام سلطه فرادست شوم، فرقی با نظام نابرابر فعلی ندارم. ما از هرچیز، فقط بخشی را در یاد نگه داشته ایم که به ذهن تنبلمان نزدیکتر است؛ مثلا هرکسی مرد یا زن حق دارد از غذا پختن یا میزبانی خوش ذوق، لذت ببرد یا نبرد، اما این هردو ربطی به آموزه های برابری خواهانه جنسیتی ندارد و لازمه اکتیویست بودن هم لگد زدن به ماتحت عناصر ذکور خانواده نیست. ما الگوهای عینی جامعه را بر اساس ذهن گریز از نظم خودمان بازپروده ایم و پرهیبی از روشنفکر و نویسنده و اکتیویست به نمایش گذاشتیم که هر اصلی و اصولی را زیر پا گذاشته است. ما اتوپیای ضد قهرمان مان را خالی از هر الگویی برای بهتر بودن کردیم و نامش را گذاشتیم" بگذارتجربه کنم" یا "دنیای بی رهبر" و اینگونه هی بر مدار صفر، چرخیدیم و همچنان می چرخیم. این همه را گفتم در این ناخوش زمان سوگ، به جای نوشتن از خاطره، خواسته ام به جای خاطره از زنی بزرگ که حالا در میان ما نیست، درباره او بنویسم، او که نمونه انسانی متعادل بود. انسانی چند وجهی که شعاع های انسانی اش در گریز از نظم نبودند. بلکه در مرکز یک نظام هدفمند انسانی جمع می شدند. همان قدر که شجاعتش او را به خیابانهای اعتراض می کشاند و کلمه ها در ذهنش پرهیبی از مقاومت در برابر ستم را به نمایش می گذاشتند، به همان اندازه هم ظریف و دقیق بود. فمینیست بود و از مبارزه کوتاه نمی آمد. در عین حال به طرح گل فنجان چایش همان قدر اهمیت می داد که به وزانت کلمه ای در یک متن سخنرانی. در سخت ترین شرایط آراستگی و پیراستگی از یادش نمی رفت و شلختگی را به حساب مبارزه با امپریالیسم ضد فمینیست نمی گذاشت. خانم سیمین زنی پرکار بود. پرکار و سختگیر. صادق و محکم. پشتش به مردم گرم بود؛ به ما؛ مردم. صدایش هنوز در گوشم است وقتی در مجلس به نماینده ای با صدای بلند می گفت: "تو نماینده من نیستی، من به تو رای نداده ام. اما آمده ام اینجا به تو بگویم که به مردمی که به تو رای داده اند خیانت نکن و اجازه نداده مجلس لایحه ای را تصویب کند که به ضد زنان کشورت است." راستی از ما گفتم، ما؛ مردم. مایی که الگوهای ذهنی مان ملغمه ای از جامعه ضدقهرمان و بی الگو است. ما، پشتمان به که و به چه گرم است؟
نسل ما نسل سردرگمی است. به نظرم پیچیدگی های ما میراث بدفهمی از الگوهای ذهنی مان است. چنان که شاعر و نویسنده ما از هدایت، تنها مرگ خودخواسته اش را در یاد نگه داشته، نه زندگی همچون ساعتش را و رسیدن به درخواست مرگ را نتیجه پوچگرایی، و پوچگرایی را نتیجه سرگشتی، و سرگشتگی را پیش درآمد یک زندگی شلخته وار رها از هر بند و قید انضباطی پنداشته است. بسیار دیده ام دوستان دست به قلمی را که روشنفکری را در یک زندگی بی نظم شلخته معنا کرده اند. فمینیست هایی دیده ام با تعابیر یا رفتارهای عجیب از فمینیسم و پر از تناقض های آشکار. مبارزه برای حق برابر و حتی داشتن اندیشه رها از نظام سلطه یک چیز است. اما این تیغه سوی دیگر برنده ای هم دارد. سویی که همواره باید مراقب بود که نابرابری زن و مرد نمی شناسد و من زن هم اگر در نظام سلطه فرادست شوم، فرقی با نظام نابرابر فعلی ندارم. ما از هرچیز، فقط بخشی را در یاد نگه داشته ایم که به ذهن تنبلمان نزدیکتر است؛ مثلا هرکسی مرد یا زن حق دارد از غذا پختن یا میزبانی خوش ذوق، لذت ببرد یا نبرد، اما این هردو ربطی به آموزه های برابری خواهانه جنسیتی ندارد و لازمه اکتیویست بودن هم لگد زدن به ماتحت عناصر ذکور خانواده نیست. ما الگوهای عینی جامعه را بر اساس ذهن گریز از نظم خودمان بازپروده ایم و پرهیبی از روشنفکر و نویسنده و اکتیویست به نمایش گذاشتیم که هر اصلی و اصولی را زیر پا گذاشته است. ما اتوپیای ضد قهرمان مان را خالی از هر الگویی برای بهتر بودن کردیم و نامش را گذاشتیم" بگذارتجربه کنم" یا "دنیای بی رهبر" و اینگونه هی بر مدار صفر، چرخیدیم و همچنان می چرخیم. این همه را گفتم در این ناخوش زمان سوگ، به جای نوشتن از خاطره، خواسته ام به جای خاطره از زنی بزرگ که حالا در میان ما نیست، درباره او بنویسم، او که نمونه انسانی متعادل بود. انسانی چند وجهی که شعاع های انسانی اش در گریز از نظم نبودند. بلکه در مرکز یک نظام هدفمند انسانی جمع می شدند. همان قدر که شجاعتش او را به خیابانهای اعتراض می کشاند و کلمه ها در ذهنش پرهیبی از مقاومت در برابر ستم را به نمایش می گذاشتند، به همان اندازه هم ظریف و دقیق بود. فمینیست بود و از مبارزه کوتاه نمی آمد. در عین حال به طرح گل فنجان چایش همان قدر اهمیت می داد که به وزانت کلمه ای در یک متن سخنرانی. در سخت ترین شرایط آراستگی و پیراستگی از یادش نمی رفت و شلختگی را به حساب مبارزه با امپریالیسم ضد فمینیست نمی گذاشت. خانم سیمین زنی پرکار بود. پرکار و سختگیر. صادق و محکم. پشتش به مردم گرم بود؛ به ما؛ مردم. صدایش هنوز در گوشم است وقتی در مجلس به نماینده ای با صدای بلند می گفت: "تو نماینده من نیستی، من به تو رای نداده ام. اما آمده ام اینجا به تو بگویم که به مردمی که به تو رای داده اند خیانت نکن و اجازه نداده مجلس لایحه ای را تصویب کند که به ضد زنان کشورت است." راستی از ما گفتم، ما؛ مردم. مایی که الگوهای ذهنی مان ملغمه ای از جامعه ضدقهرمان و بی الگو است. ما، پشتمان به که و به چه گرم است؟
http://iranwire.com/features/6440/
یکشنبه 24 اوت 2014
نرگس توسلیان
منصوره شجاعی: کفش سیمین و نشست مجلس شورای اسلامی
سیمین بهبهانی، یک نام نیست، یک شاعر هم
نیست، او تبلور یک نسل است، یک نسل از زنان ایران که انبوه حرف ها، مبارزه
ها و خاطره هاشان، روزگاری پر از ماجرا، بیم و امید و پر افتخار را رقم زده
است. ایران وایر امروز و فردا، روایت خاطره های زنان نخبه ایران از روزگار
با سیمین بودن است، دومین خاطره را به روایت منصوره شجاعی، فعال حقوق زنان
بخوانید.
چهارده مرداد ماه سال ۱۳۸۷، کانون مدافعان حقوق بشر در اعتراض به تصویب لایحه حمایت از خانواده، نشست مطبوعاتی برگزار کرد. یکی از سخنرانان آن روز سیمین بهبهانی، یار همیشه در صحنه مبارزات برابری خواهی بود.(۱) از۱۶ مرداد تا ۸ شهریورهمان سال، جلسات متعددی دردفتر شیرین عبادی برنده جایزه نوبل ، با حضور نمایندگانی از گرایش های مختلف جنبش زنان برای چاره اندیشی در مواجهه با این لایحه تبعیض آمیز تشکیل شد. ١٠ شهریورماه سال ۱۳۸۷، نزدیک به صد نفر از تلاشگران جنبش زنان از تهران و برخی از شهرستان ها در اعتراض به تصویب لایحه حمایت از خانواده به مجلس رفتند و با نمایندگان مجلس دیدار کردند.(۲) حضور «ظاهرا» ناگهانی تلاشگران جنبش زنان درمجلس، در واقع از روزهای پیش به طور دقیق برنامه ریزی شده بود. چگونگی آرایش گروه ها، چگونگی ملاقات و مذاکره زنان با نمایندگان مجلس و مدت زمان ملاقات طی برنامه زمان بندی شده از ساعت ۱۰ صبح تا ۲ بعدازظهر مشخص شده بود. اولین قرار ساعت ۱۰ صبح بود. قرار بود که من ساعت ۸ صبح به منزل خانم عبادی بروم و از آنجا یک تاکسی کرایه کنیم و هر دو به سراغ خانم بهبهانی برویم. از شب قبل زمزمه ها و شایعاتی پیرامون حمله احتمالی نیروهای لباس شخصی به زنان و جلوگیری از ورود آنها به مجلس پخش شده بود. انتشار این شایعات درمعدودی از رسانه ها موجب نگرانی زنان تلاشگر و حتی خانواده های آنان شده بود. هیچگاه فراموش نمی کنم ، ۱۰ شهریورتولد مادرم بود ولی او بی اعتنا به سهم خود در چنین روزی و بدون توقعی ازمن، در طول شب پنهانی با من در تماس بود، مرا در جریان اخبار می گذاشت ومرتب سفارش می کرد که خانه نمانم مبادا بیایند و دستگیرم کنند. به هر روی آن شب پر اضطراب همچون باقی شب هایی از این دست سپری شد. صبح ساعت ۸ ، خانم عبادی با خوشرویی در را به رویم گشود. صبح به خیری و بی گفتی، اما چشمان هر دومان حکایت از نگرانی و بی خوابی شب گذشته را می کرد. هر دو نگران یک مسئولیت مشترک بودیم: اگر حمله ای صورت بگیرد، سیمین خانم مان را چه کنیم؟ سرانجام در پی چاره به زبان آمدیم که حالا چگونه به سیمین خانم بگوییم. نه می توانستیم و نه هم می خواستیم که ایشان را از آمدن منصرف کنیم، پس تصمیم گرفتیم که حداقل به ایشان بگوییم کفش های بدون پاشنه و راحت تری به پا کنند که درفرار و گریز از حمله های احتمالی امکان تحرک بیشتری داشته باشند. خب! وقتی تلفن ها کنترل است، وقتی احتمال وجود شنود در خانه موجب می شود که حتی در کنار هم پچ پچه کنیم، ساده ترین کلام پیچیده ترین مشکل می شود... سرانجام، خانم عبادی گوشی را برداشتند و شماره تلفن ایشان را گرفتند. بعد ازچاق سلامتی های معمول گفتند: «سمین خانم انگار دور و بر آن خیابانی که قرار داریم، تردد و توقف اتومبیل و تاکسی ممنوع است و ما مجبوریم مسافت زیادی را پیاده برویم خواستم قبل از اینکه راه بیفتیم به شما بگویم که حتما یک کفش راحت بپوشید.» پاسخ سیمین خانم از پشت تلفن موجب شد که خانم عبادی ناگهان حیرت زده به طرف من آمدند، دستشان را روی گوشی تلفن گذاشتند و با ایما و اشاره اصل مطلب را به من منتقل کردند. پاسخ تقریبا همان بود که حدس می زدم، گفته بودند: «لباسم را انتخاب کردم و پوشیدم. الان هم منتظر شما هستم و کفش راحتی که رنگ آن با این لباس هماهنگ باشد، ندارم. اگر هم بخواهم دوباره یک لباس دیگر انتخاب کنم، دیر می شود!» من که همیشه ستایشگر این میزان از آراستگی ایشان بودم، فورا با همان ایما و اشاره به خانم عبادی گفتم: «بگویید نیازی نیست که لباس دیگری بپوشند فقط کافیست روسری اشان را با توجه به رنگ کفش راحتی اشان عوض کنند. بهشون بگین خب کفش و روسری را با هم ست کنند». این نظر کارشناسانه!، طبیعتا مقبول واقع نشد که ایشان استاد طراحی و رنگ آمیزی خاص لباس های خود بودند. ... نیم ساعت بعد به خانه اشان رسیدیم به آن حیاط پر دار و درخت که او خود سر و بالای آن باغچه خرم بود. زییا و خرامان و استوار چونان همیشه آمد و به ما پیوست ... از قضا، آن روزحمله ای صورت نگرفت. با سلام و صلواتی شامل اندکی بد زبانی و غرغر و بازدید بدنی دقیق و بررسی کامل کیف و کفش و تحویل موبایل و دوربین و ...سرانجام وارد مجلس شدیم . شادی صدرو محبوبه عباسقلی زاده در سالن مجلس حضور داشتند و مدیریت زمان ملاقات ها را به عهده گرفته بودند. وارد اتاق نماینده شهر شدیم. شیرین عبادی و مینو مرتاضی پیشنهاد کردند که سیمین خانم اولین سخنگو باشد. حالا دیگر سیمین خانم بود و آن کلام آهنگین و پرصلابت که این بار مجلس نشینان را خطاب قرار داده بود : « آقا جان من به شما رای ندادم، چون اصلا مجلس شما را قبول ندارم اما به عنوان یک شهروند زن حقوقی دارم و لایحه ای که در مجلس شما به تصویب رسیده این حقوق را تضییع کرده و ...» ساعت ۴ بعد ازظهر همان روز، یعنی ۱۰ شهریور سال ۱۳۸۷، لایحه خانواده به طور موقت از دستور کار خارج و به کمیسیون قضایی مجلس اعاده شد. (۳). کفش و کلام سیمین خانم کار را تمام کرده بود. حالا دیگر من هم می توانستم برای سالروز تولد هفتاد سالگی مادر به خانه اش بروم، مادری که دو روز بعد برای همیشه رفت و دیگر نگران دستگیری هیچکس نشد!.
http://iranwire.com/features/6435/
چهارده مرداد ماه سال ۱۳۸۷، کانون مدافعان حقوق بشر در اعتراض به تصویب لایحه حمایت از خانواده، نشست مطبوعاتی برگزار کرد. یکی از سخنرانان آن روز سیمین بهبهانی، یار همیشه در صحنه مبارزات برابری خواهی بود.(۱) از۱۶ مرداد تا ۸ شهریورهمان سال، جلسات متعددی دردفتر شیرین عبادی برنده جایزه نوبل ، با حضور نمایندگانی از گرایش های مختلف جنبش زنان برای چاره اندیشی در مواجهه با این لایحه تبعیض آمیز تشکیل شد. ١٠ شهریورماه سال ۱۳۸۷، نزدیک به صد نفر از تلاشگران جنبش زنان از تهران و برخی از شهرستان ها در اعتراض به تصویب لایحه حمایت از خانواده به مجلس رفتند و با نمایندگان مجلس دیدار کردند.(۲) حضور «ظاهرا» ناگهانی تلاشگران جنبش زنان درمجلس، در واقع از روزهای پیش به طور دقیق برنامه ریزی شده بود. چگونگی آرایش گروه ها، چگونگی ملاقات و مذاکره زنان با نمایندگان مجلس و مدت زمان ملاقات طی برنامه زمان بندی شده از ساعت ۱۰ صبح تا ۲ بعدازظهر مشخص شده بود. اولین قرار ساعت ۱۰ صبح بود. قرار بود که من ساعت ۸ صبح به منزل خانم عبادی بروم و از آنجا یک تاکسی کرایه کنیم و هر دو به سراغ خانم بهبهانی برویم. از شب قبل زمزمه ها و شایعاتی پیرامون حمله احتمالی نیروهای لباس شخصی به زنان و جلوگیری از ورود آنها به مجلس پخش شده بود. انتشار این شایعات درمعدودی از رسانه ها موجب نگرانی زنان تلاشگر و حتی خانواده های آنان شده بود. هیچگاه فراموش نمی کنم ، ۱۰ شهریورتولد مادرم بود ولی او بی اعتنا به سهم خود در چنین روزی و بدون توقعی ازمن، در طول شب پنهانی با من در تماس بود، مرا در جریان اخبار می گذاشت ومرتب سفارش می کرد که خانه نمانم مبادا بیایند و دستگیرم کنند. به هر روی آن شب پر اضطراب همچون باقی شب هایی از این دست سپری شد. صبح ساعت ۸ ، خانم عبادی با خوشرویی در را به رویم گشود. صبح به خیری و بی گفتی، اما چشمان هر دومان حکایت از نگرانی و بی خوابی شب گذشته را می کرد. هر دو نگران یک مسئولیت مشترک بودیم: اگر حمله ای صورت بگیرد، سیمین خانم مان را چه کنیم؟ سرانجام در پی چاره به زبان آمدیم که حالا چگونه به سیمین خانم بگوییم. نه می توانستیم و نه هم می خواستیم که ایشان را از آمدن منصرف کنیم، پس تصمیم گرفتیم که حداقل به ایشان بگوییم کفش های بدون پاشنه و راحت تری به پا کنند که درفرار و گریز از حمله های احتمالی امکان تحرک بیشتری داشته باشند. خب! وقتی تلفن ها کنترل است، وقتی احتمال وجود شنود در خانه موجب می شود که حتی در کنار هم پچ پچه کنیم، ساده ترین کلام پیچیده ترین مشکل می شود... سرانجام، خانم عبادی گوشی را برداشتند و شماره تلفن ایشان را گرفتند. بعد ازچاق سلامتی های معمول گفتند: «سمین خانم انگار دور و بر آن خیابانی که قرار داریم، تردد و توقف اتومبیل و تاکسی ممنوع است و ما مجبوریم مسافت زیادی را پیاده برویم خواستم قبل از اینکه راه بیفتیم به شما بگویم که حتما یک کفش راحت بپوشید.» پاسخ سیمین خانم از پشت تلفن موجب شد که خانم عبادی ناگهان حیرت زده به طرف من آمدند، دستشان را روی گوشی تلفن گذاشتند و با ایما و اشاره اصل مطلب را به من منتقل کردند. پاسخ تقریبا همان بود که حدس می زدم، گفته بودند: «لباسم را انتخاب کردم و پوشیدم. الان هم منتظر شما هستم و کفش راحتی که رنگ آن با این لباس هماهنگ باشد، ندارم. اگر هم بخواهم دوباره یک لباس دیگر انتخاب کنم، دیر می شود!» من که همیشه ستایشگر این میزان از آراستگی ایشان بودم، فورا با همان ایما و اشاره به خانم عبادی گفتم: «بگویید نیازی نیست که لباس دیگری بپوشند فقط کافیست روسری اشان را با توجه به رنگ کفش راحتی اشان عوض کنند. بهشون بگین خب کفش و روسری را با هم ست کنند». این نظر کارشناسانه!، طبیعتا مقبول واقع نشد که ایشان استاد طراحی و رنگ آمیزی خاص لباس های خود بودند. ... نیم ساعت بعد به خانه اشان رسیدیم به آن حیاط پر دار و درخت که او خود سر و بالای آن باغچه خرم بود. زییا و خرامان و استوار چونان همیشه آمد و به ما پیوست ... از قضا، آن روزحمله ای صورت نگرفت. با سلام و صلواتی شامل اندکی بد زبانی و غرغر و بازدید بدنی دقیق و بررسی کامل کیف و کفش و تحویل موبایل و دوربین و ...سرانجام وارد مجلس شدیم . شادی صدرو محبوبه عباسقلی زاده در سالن مجلس حضور داشتند و مدیریت زمان ملاقات ها را به عهده گرفته بودند. وارد اتاق نماینده شهر شدیم. شیرین عبادی و مینو مرتاضی پیشنهاد کردند که سیمین خانم اولین سخنگو باشد. حالا دیگر سیمین خانم بود و آن کلام آهنگین و پرصلابت که این بار مجلس نشینان را خطاب قرار داده بود : « آقا جان من به شما رای ندادم، چون اصلا مجلس شما را قبول ندارم اما به عنوان یک شهروند زن حقوقی دارم و لایحه ای که در مجلس شما به تصویب رسیده این حقوق را تضییع کرده و ...» ساعت ۴ بعد ازظهر همان روز، یعنی ۱۰ شهریور سال ۱۳۸۷، لایحه خانواده به طور موقت از دستور کار خارج و به کمیسیون قضایی مجلس اعاده شد. (۳). کفش و کلام سیمین خانم کار را تمام کرده بود. حالا دیگر من هم می توانستم برای سالروز تولد هفتاد سالگی مادر به خانه اش بروم، مادری که دو روز بعد برای همیشه رفت و دیگر نگران دستگیری هیچکس نشد!.
http://iranwire.com/features/6435/
یکشنبه 24 اوت 2014
نرگس توسلیان
نسرین ستوده: وقتی وکیل سیمین بودم
سیمین
بهبهانی، یک نام نیست، یک شاعر هم نیست، او تبلور یک نسل است، یک نسل از
زنان ایران که انبوه حرف ها، مبارزه ها و خاطره هاشان، روزگاری پر از
ماجرا، بیم و امید و پر افتخار را رقم زده است. ایران وایر امروز و فردا،
روایت خاطره های زنان نخبه ایران از روزگار با سیمین بودن است، اولین خاطره
را به روایت نسرین ستوده بخوانید:
خاطره از سیمین زیاد است. ما با او که نماد هویت فرهنگی ماست، بزرگ شده ایم . با شعر هایش، نوشته هایش، سخنانش و همچنین شجاعت هایش. همگان از جایگاه بلندی که سیمین در غزل ما دارد اطلاع دارند. او به شایستگی "غزل بانوی ایران" نام گرفته است و این جایگاهش بی رقیب است. اما اجازه دهید به یاد بیاورم که چگونه پا به پای جنبش مدنی ایران می رفت و مادرانه سینه سپر می کرد. فعالان زنان سال ها بود به او تکیه داده بودند و او سخاوتمندانه شانه های فراخش را تکیه گاه آنان کرده بود. همه جا بی ترس و واهمه می رفت. این قدر از ترس و ملاحظه کاری فاصله داشت که خطری حس نمی کرد و نمی دید. از حقوق زنان می گفت و البته اعدام زیر ١٨ سال. به خاطر دارم قریب ١٠ سال پیش که زنان در پارک دانشجو تجمع کرده بودند، سیمین هم حضور داشت. در همان زمان که سن و سالی از او می گذشت، پا به پای دختران و پسران جوان آمده بود تا اعتراض خود را به وضعیت زنان اعلام کند. ماموری که به زنان حمله کرده بود، سیمین را نیز مورد حمله قرار داده بود. دلیل اش آن بود که او همیشه جلوی صف حرکت می کرد. از آن مامور شکایت کرده بودیم. در آن پرونده وکیل سیمین بانو بودم ولی دست آخر ماموری که عکس اش را و مشخصات اش را داده بودیم نتوانستند شناسایی کنند! و پرونده بسته شد. اکنون اما پرونده سیمین بهبهانی بیش از هر زمان دیگری گشوده می شود. اگر بخواهیم پنج معمار برای بنای فرهنگی اخیر ایران برشماریم، بی شک یکی از آنان سیمین بانو خواهد بود. از سیمین ممنونیم که چنین بنای فرهنگی باشکوهی را در انداخت و به هویت فرهنگی ما جلایی زنانه داد
http://iranwire.com/features/6434/
خاطره از سیمین زیاد است. ما با او که نماد هویت فرهنگی ماست، بزرگ شده ایم . با شعر هایش، نوشته هایش، سخنانش و همچنین شجاعت هایش. همگان از جایگاه بلندی که سیمین در غزل ما دارد اطلاع دارند. او به شایستگی "غزل بانوی ایران" نام گرفته است و این جایگاهش بی رقیب است. اما اجازه دهید به یاد بیاورم که چگونه پا به پای جنبش مدنی ایران می رفت و مادرانه سینه سپر می کرد. فعالان زنان سال ها بود به او تکیه داده بودند و او سخاوتمندانه شانه های فراخش را تکیه گاه آنان کرده بود. همه جا بی ترس و واهمه می رفت. این قدر از ترس و ملاحظه کاری فاصله داشت که خطری حس نمی کرد و نمی دید. از حقوق زنان می گفت و البته اعدام زیر ١٨ سال. به خاطر دارم قریب ١٠ سال پیش که زنان در پارک دانشجو تجمع کرده بودند، سیمین هم حضور داشت. در همان زمان که سن و سالی از او می گذشت، پا به پای دختران و پسران جوان آمده بود تا اعتراض خود را به وضعیت زنان اعلام کند. ماموری که به زنان حمله کرده بود، سیمین را نیز مورد حمله قرار داده بود. دلیل اش آن بود که او همیشه جلوی صف حرکت می کرد. از آن مامور شکایت کرده بودیم. در آن پرونده وکیل سیمین بانو بودم ولی دست آخر ماموری که عکس اش را و مشخصات اش را داده بودیم نتوانستند شناسایی کنند! و پرونده بسته شد. اکنون اما پرونده سیمین بهبهانی بیش از هر زمان دیگری گشوده می شود. اگر بخواهیم پنج معمار برای بنای فرهنگی اخیر ایران برشماریم، بی شک یکی از آنان سیمین بانو خواهد بود. از سیمین ممنونیم که چنین بنای فرهنگی باشکوهی را در انداخت و به هویت فرهنگی ما جلایی زنانه داد
http://iranwire.com/features/6434/
دوشنبه 25 اوت 2014
نرگس توسلیان
رضوان مقدم: زلزله بم؛ سیمین آمده بود کنار مردم
سیمین بهبهانی، یک نام نیست، یک شاعر هم
نیست، او تبلور یک نسل است، یک نسل از زنان ایران که انبوه حرف ها، مبارزه
ها و خاطره هاشان، روزگاری پر از ماجرا، بیم و امید و پر افتخار را رقم زده
است. ایران وایر امروز و فردا، روایت خاطره های زنان نخبه ایران از روزگار
با سیمین بودن است، آخرین بخش این مجموعه را را به قلم خدیجه رضوان مقدم،
فعال حقوق زنان بخوانید.
جنبش زنان یکی از پشتیبانان همیشگی خودش را از داده است، باورم نمی شود که دیگر نیست. خاطرات زیادی از سیمین دارم: یکی از آن ها مربوط به زلزله بم است. حضورش دربم خیلی برایم غیره مترقبه بود. یکی از دوستانم با یک گروه امدادگر اتریشی در بم همکاری می کرد و در هتل ارک جدید - از نادر جاهایی بود که سالم مانده بود- اقامت داشتند. رفته بودم دیدنش برای دادن لیستی از نیازها که ناگهان چشمم به خانم بهبهانی افتاد. بی اختیار وقبل از هر چیز گفتم: "شما این جا؟ کی رسیده اید؟" پاسخ داد: "یکی دو ساعتی می شود. حالا هم می خواهیم برویم شهر. به دیدن مردمی که باز مانده اند." هر جا مردم بودند، سیمین هم بود برای دلجویی از زلزله زدگان بم، همراه و همگام با جنبش زنان، با اشعارش و گرمای حضورش، سیمین جاودانه تاریخ شد.
http://iranwire.com/features/6442/
جنبش زنان یکی از پشتیبانان همیشگی خودش را از داده است، باورم نمی شود که دیگر نیست. خاطرات زیادی از سیمین دارم: یکی از آن ها مربوط به زلزله بم است. حضورش دربم خیلی برایم غیره مترقبه بود. یکی از دوستانم با یک گروه امدادگر اتریشی در بم همکاری می کرد و در هتل ارک جدید - از نادر جاهایی بود که سالم مانده بود- اقامت داشتند. رفته بودم دیدنش برای دادن لیستی از نیازها که ناگهان چشمم به خانم بهبهانی افتاد. بی اختیار وقبل از هر چیز گفتم: "شما این جا؟ کی رسیده اید؟" پاسخ داد: "یکی دو ساعتی می شود. حالا هم می خواهیم برویم شهر. به دیدن مردمی که باز مانده اند." هر جا مردم بودند، سیمین هم بود برای دلجویی از زلزله زدگان بم، همراه و همگام با جنبش زنان، با اشعارش و گرمای حضورش، سیمین جاودانه تاریخ شد.
http://iranwire.com/features/6442/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر