۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

My Comments on Masih's Latest Book " The Green date"

۱۳۸۹ قرار سبزی که بی قرار می کند نرگس توسلیان کدام آرزو را برای آینده کشورمان در سر داریم. به کدام امید نشسته ایم. امیدها و آرزوهایمان سرانجام در ظرف کدام قصه می نشیند. این سئوالی است که این هفته از خود پرسیدم. کتاب "قرار سبز" رمان مسیح علی نژاد را خواندم. شاید خواندن واژهٔ مناسبی‌ نباشد، باید بنویسم با کتاب چند روزی زندگی‌ کردم. خیلی زود با تک تک شخصیتهای کتاب خو گرفتم، چنان که گویی سالها می شناسم شان . شاید بیشتر از آرزو رضایی شخصیت اول داستان که همان خبرنگار است، به درددل‌های ریحانه از دردهای عادی او توجه کردم. دل‌بستگی این دختر غیر سیاسی به یک جوان کمونیست که فکر می‌کند زندگی همواره مبارزه است و جایی برای عشق ندارد در سراسر کتاب با من بود. چقدر با مهتاب هدایتی جر و بحث کردم همان شخصیت دیگر داستان که سالهاست دور از ایران زندگی می کند اما قصه عشق و انقلاب را یک جا برای آرزو می گوید، گفتم در ازدواج با "عمو دکتر" عجله نکند و حداقل یک مدتی‌ را با عمو دکتر نامزد بماند تا ببیند واقعا عشق آنها چه فرجامی خواهد داشت. با هر تلفن برادر منکر، بازجوی بد طینت قصه، به اندازهٔ آرزو رضایی دچار دلهره شدم، در جریان بازجویی ها بیشتر از دست آرزو حرص خوردم. در تک تک تظاهرات ها به اندازهٔ همه‌ شخصیت های کتاب شعار می دادم: "موسوی، موسوی، خدا نگاه دار تو، قلب تمام ملت، صندوق آرای تو"، "توپ، تانک، بسیجی‌، دیگر اثر ندارد"، "نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم"، وقتی می پرسید "چقدر بهت پول دادن، باتوم به دستت دادن؟" من انگار که زیر فشار برادر منکر بودم، بیشتر از او گریه کردم وقتی‌ پدرش را در ماشین بسیجیهای چماق به دست دید. کتاب تند عبور می کرد و من خواننده هم دنبالش می دویدم، در اوج گریه سرشار از کیف می شدم وقتی‌ که سامان به تمسخر به سؤالات جنسی برادر منکر می‌خندید و زیرکانه به بازجو می گفت با هر کدام از این سوال ها به یاد زنت می افتم ؛ اول تو از روابط جنسیت با او حرف بزن تا من به روابط جنسی‌ام اعتراف کنم. یک جنبه دیگر از رمان قرار سبز که خیلی برایم جالب بودم، اینچنین دقیق و زیرکانه پرداختن به براداران بود، سربازان گمنام. و همان جا که وظایف پلیس خوب و پلیس بد را شرح می داد، قول نویسنده، نکیر و منکر. شاید برای من، به دلیل فعالیت های مادرم، تا حدودی هویت مأموران وزارت اطلاعات روشن باشد ولی‌ فکر نمی کنم که همه مردم ایران این بخت را داشته باشند که درگیر این "برادران" و شیوه کار آن ها شوند و بدانند روش های غیر اخلاقی‌، غیر انسانی، غیر حقوقی و غیر اسلامی یعنی چه. وقتی معترضان اعتراض می کنند از چه می گویند، اصلا نقص حقوق بشر یعنی چه. برای من و بسیاری دیگر از هم نسلان من شاید حضور همیشگی این ماموران در خلوت مان برای یافتن نقطه ضعفی در آن و سؤ استفاده علیه ما، از اختلاف افکنی ها، سناریو سازی ها و هر عمل زشت که به وهم نمی آید، عادی شده باشد. برای برخی از ما شاید گرفتن اعترافات اجباری و هزاران شیوه و فنّ دیگر این "برادران" آشنا باشد، با این همه وقت خواندن کتاب خانم علی نژاد شاد بودم که عده بیشتری در جریان قرار می گیرند و خوانندگان بیشتری در خواهند یافت که زندگی روزمره خانواده افرادی که فعالیت مدتی و سیاسی می کنند درگیر چه تنش هاست. با خواندن "قرار سبز" باز بی قرار شده ام برای شخصیت هایی که احساس می کنم در ایران هنوز دارند برای تغییر، برای اصلاح و برای زندگی بهتر جامعه قرارهای سبز می گذارند. کتاب از جهت تکثر شخصیت‌ها و طرز فکر‌هایشان همچنان جنبش مردم ایران است و خوب از عهده برآمده برای نشان دادن تفاوت ایرانیان. به عبارتی؛ "موسوی چی"‌ و "کروبی چی"‌ و "تحریمی" و "کمونیست" و "احمدی‌نژاد"، همه و همه نشد. چرا که هیچ یک مانند دیگری نبودند. تک تک شخصیت ها پرداخت شده اند حتی آن که یکی از نزدیکانش را در خشونت های دهه شصت از دست داده، او هم به اندازه کسی که برای موسوی فعالیت انتخاباتی می کند در این داستان قرار سبز سهم دارد. آرزو رضایی اگر چه راوی این قصه است اما جالب است که در نظر من نقش اول این داستان را ندارد. آرزو قصه های خودش را می گفت و من به عنوان خواننده غرق قصه های شخصیت های دیگری می شدم که آرزو آنها را با خود همراه کرده بود. من محو سرگذشت دیگران می شدم. نکته قابل تحسین این کتاب اطلاعات در مورد نحو شکل‌گیری جنبش سبز و حوادث قبل و بعد از انتخابات بود که در خلال دستان به خوبی‌ بیان شد و انگار مخاطب می تواند روند تاریخی روزهای راهپیمایی را در قصه با شخصیت هایی که دیگر آنها را می شناسد مرور کند. "برادر منکر"، و به امید روزی که در کتاب دیگری مسیح علی نژاد "برادر نکیر" بازجویان قصه را کنار سامان، آرش، آرزو و ریحانه ببیند و بنشاند نه رو در رویشان. به امید آنکه در کتاب بعدی این روزنامه نگار "اکبر" بسیجی جوان محله به جای چماق با ظرف پر از میوه از هموطن هایش پذیرایی کند، به امید آشتی آقاجان و "آرزو" و به هزاران امید و آرزوی دیگر برای کشوری که جز با قرارهای سبز مردمش ساخته نخواهد شد. http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2010/october/26/article/-7062dcb59a.html