۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

درمخالفت با قانون ازدواج با فرزند خوانده

  
ما جمعی از فعالان اجتماعی و اعضای گروه‌های مردم نهاد در زمینه حقوق کودک، با توجه به تجربه‌ای که در زمینه مقابله با معضلات اجتماعی داریم، گمان می‌کنیم این قانون زمینه‌ساز مشکلات و معضلات بسیاری است و سرپوشی قانونی برای کسانی است که تا دیروز با اعمال خلاف قانون خود، امنیت کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست این سرزمین را در قالب خرید و فروش کودک و سواستفاده جنسی از آنها برهم می‌زدند. بنابراین مصرانه خواستار اصلاح این ماده قانونی و ممنوعیت ازدواج دختر خوانده با پدرخوانده هستیم و با توجه به آسیبی که این تبصره، به ارزش‌های اخلاقی و سلامت جامعه و خانواده و از همه مهم‌تر به حقوق کودکان بی‌سرپرست وارد می‌سازد، از نمایندگان مجلس و شورای نگهبان می‌خواهیم در مورد آن تجدید نظر لازم را اعمال کنند
 
 

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

آشپزی می کنی؟

" زندگی متاهلی خوبه ؟ " سوالی که بلافاصله به دنبالش می آید: " آشپزی می کنی؟ "
امروز برای هزارمین بار مجبور شدم توضیح بدهم که هم من از سال ٢٠٠٦ که از ایران آمدم ، آشپزی می کردم ( خب البته دقیق تر باید  بگویم از سال ٢٠٠٧،چون که یک سال اول را با غذای بیرون سپری کردم )، و هم علی از وقتی که
به انگلیس آمد، آشپزی می کند.  اصلا مگر می شود آشپزی نکرد ؟ مادر ، پدر که نبودند ، در بلاد غربت هم که آدم آشپز ندارد. هر روز هم که نمی شود ساندویچ خورد یا رفت رستوران . خوب ، اگر آشپزی نمی کردیم که از گشنگی می میردیم . نمی دانم چرا این سوال را دائما همه می پرسند . مگر آدم های مجرد آشپزی نمی کنند؟ 
خلاصه که موضوعی که کوچکترین تغییر در زندگی متاهلی ام بوده ، تاکنون بیشترین سؤال را به خودش اختصاص داده است






    


عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی ..


بالاخرة اصلاحات در ايران يك روزی پيروز مي شود، يا رژيم عوض مي شود يا چه مي دانم هر فرض ناممكن ديگر، ولي تز من هم چنان تمام نمي شود... باز هم اول مهري ديگر و قول به خودم كه تا چند هفته ديگه كلك اين تز كش دار هم كنده است ... (البته به ياري كامنت هاي به موقع أسانيد راهنما).

پ.ن.١ - خیلی سعی کردم این اول مهر را نبینم، ولی خوب مجموع شرایط دست به دست هم داد که نشود. ان شاالله که اساتید راهنمای اول و دوم به موقع نظراتشان را ارایه دهند، که قفل این کش هم در هفته های آتی باز شود ... در کش دادن حکمتی نیست ...................................... هیچ وقت فکر نمی کردم دلم برای زندگی کارمندی این قدر تنگ بشود.


پ.ن. ٢ - عکس ها از حیاط دانشگاه سواس است در آغاز شروع سال تحصیلی جدید.

پ.ن.٣ - پسر دایی هم  بالاخرة رسید، یک هفته از شروع کلاس هایش گذشته ولی خوب ویزا
یش دیر درست شد. ناخواسته تا می توانستم از شیوه مقاله نویسی اینجا، درست کردن ارگیومنت و پلیژریسم ترساندمش . آخری را اصلا نشنیده بود . گفت: "چی هست ؟"  یکی از دوستان که آنجا بود جواب داد : " یعنی از یک جایی که مطلبی نقل می کنی، حتما منبع را ذکر کنی، به اسم خودت نیاوری." گفت: " خوب آن که خیالم جمع است." بهش گفتم : " خیلی ساده ای ، اصلا به این راحتی ها نیست ، حواست نیست میای دریاداشت برداری یک مطلبی می نویسی بعد میخواهی انتقال بدهی یادت میره منبع را بزنی . اصلا حتا اگر کلمات طرف را کم عوض کنی ولی هم چنان بهش رفرنس بدهی و داخل گیومه نگذاری ، باز هم می شود پلیژریسم . اگر هم ازت اشکال پلیژریسم بگیرند، کلکت کنده است . مدرکت را بهت نمی دهند ، چه بسا مدارک قبلیت را هم باطل کنند ( این آخری را البته اغراق کردم )." آخرش هم بهش گفتم بهترین کار این است که نیکاهنگ را پیدا کنی و ازش خواهش کنی قبل از این که مقاله یا تز ات را سابمیت کنی، با این دقتی که دارد یک نگاهی بهش بیاندازد. هم برای الانت خوبه هم برای آینده ات. یک وقت اگر رییس جمهوری چیزی  شدی ، تنت نمی لرزه که یکی بیاید از تزات اشکال  پلیژریسم بگیرد. لازم به ذکر است که پسر دایی شاگرد اول دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بوده و به آینده اش کلی امید بسته ایم . خلاصه این جور که نصیحتش کردم، فردا برنگرده ایران خوبه .







  .

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

Our views on the different forms of violence against women in Iran. [ I spoke about the violence against the modern young women in Iran.]

صدای وحشتناک ضربه ها به بدن زن

آزاده معاونی
بیست و چند ساله بودم که مدتی با پدربزرگ سالمندم در خانه قدیمی اش در اطراف خیابان ویلا زندگی کردم. خدمتکار جوانی به نام خدیجه همراه خانواده اش در طبقه پایین زندگی می کرد. با وجود این که اتاق خواب من در طبقه بالا و کنار یک کولر گازی پرسروصدا بود، اغلب شب ها صدای فریادهای خدیجه را می شنیدم. صبح روز بعد، طبق روال هر روزه، او را در حالی در آشپزخانه می یافتم که از خرید نان بربری تازه برای صبحانه برگشته بود و در حالی که دخترکوچک اش میان چین های دامنش پنهان شده بود، مشغول سرخ کردن چیزی برای نهار بود. بعضی اوقات صورت اش کبود بود، اما بیشتر مواقع به خاطر کتک هایی که شب قبل اش خورده بود، به سختی راه می رفت یا آشپزی می کرد.
زنان در همه کشورها با آزار های جسمی، عاطفی یا جنسی ای از طرف شریک زندگی یا همسرشان مواجه هستند که به خشونت خانگی موسوم است. با وجود اینکه خشونت خانگی معضلی جهانی است که دلایل اش ریشه ای عمیق در پیشینه خانوادگی و سنت های فرهنگی جوامع دارد، بسیاری از کشورها با ترکیبی از اقدامات اجتماعی، اقتصادی و حقوقی موفق شده اند از دامنه شیوع خشونت خانگی در جوامع شان بکاهند. ایران جزء این کشورها نیست. دولت ایران دسترسی شهروندان اش به آمار مربوط به خشونت خانگی را محدود کرده و از بحث پیرامون این موضوع در رسانه ها و کتاب ها جلوگیری به عمل می آورد.
ایرانیان می دانند که آزار خانگی در دور و اطراف شان اتفاق می افتد، همان طور که من در خانه پدر بزرگ ام و حتی قبل از آن به عنوان یک دختر جوان شاهدش بودم، اما در مورد دامنه شیوع خشونت خانگی در جامعه و وضعیت ایران در مقایسه با سایر کشورهای منطقه چیز زیادی نمی دانند. سکوت افکار عمومی ایران با اوج گیری انزجار عمومی در کشورهای همسایه مثل ترکیه که در آن نارضایتی مردم از بالا بودن میزان خشونت خانگی منجر به بروز اصلاحات مهمی می شود، تضادی آشکار دارد.
بدیهی است که عوامل متعدد و گسترده ای زمینه ساز بروز خشونت های خانگی در ایران است. شهلا اعزازی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی، که تحقیقات زیادی در این زمینه انجام داده، فرهنگ مردسالاری را مهم ترین دلیل بروز این معضل می داند ولی در عین حال معتقد است که قانون در ایران، توسل به خشونت در محیط های خانوادگی را امکان پذیر می سازد. به گفته او "یک راه ساده این است که مجازات مجرم خشونت تشدید شده و قربانیان مورد حمایت قرار بگیرند."
اعزازی می گوید: اما دولت ایران به جای پیمودن این مسیر ساده، فعالانه به ترویج فرهنگ خشونت می پردازد: از لایحه اخیر مجلس در زمینه ایجاد محدودیت های جدید درخصوص مسافرت بانوان گرفته تا برخورد غالبا خشونت آمیز ماموران انتظامی با خانم ها در خیابان به بهانه رعایت نکردن حجاب و افزایش شدید اعدام ها در انظار عمومی. دولت خشونت را به جنبه عادی زندگی روزمره مردم تبدیل کرده که به نوبه خود افزایش آزار خانگی را در پی دارد. اعزازی ادامه می دهد: "حکومت به جای این که خشونت را به بداهت نشان دهد، از خشونت برای جلو بردن اهداف خودش استفاده می کند. این اعمال خشونت را در جامعه تشدید میکند."
در این میان، اقدامات دولت وضعیت را بدتر می کند، آن هم در بستری اجتماعی که نبود حمایت از جانب خانواده زن از یک سو و وجود ذهنیت اجتماعی منفی در مورد طلاق از سوی دیگر باعث شده تا زنان آسیب دیده چندان پناهگاهی نداشته باشند. وکیلی در ایران در وبلاگ‌نوشته جدیدی به نام "تنها و تسلیم"، درباره یکی از موکلان تحصیل کرده اش از خانواده ای مذهبی و سنتی می نویسد که شوهرش او را مورد آزار قرار داده بود. زن تصمیم به پس گرفتن درخواست طلاق اش گرفته چون پدرش که یک روحانی و قاضی سرشناس است و هرگز اجازه بازگشت او به خانه پدری را نخواهد داد. پدر به او گفته که زن باید تا لحظه مرگ بسوزد و بسازد. به نوشته این وکیل: "دلیل این حال خراب امروز من نگاه دخترک بود به خودش. ترس از پدری که قرار بود حامی اش باشد، ترس از اقوام و دوستانی که او را به خاطر مشکلات زندگی مشترک اش طرد کرده بودند و از همه وحشتناک تر، ترس از زیرپاگذاشتن اعتقادات مذهبی اش که قرار بود مایه آرامش اش باشد."
دیدگاه های منفی جامعه در مورد طلاق و مسئله داشتن استقلال مالی از مشکلات رایجی است که مهرانگیز کار، یکی از برجسته ترین کارشناسان حقوقی ایران، سال ها از آنها سخن گفته. او می گوید زنان باید با مشکلات دیگری هم دست و پنجه نرم کنند: سنت های مذهبی که بر اساس آن کتک زدن همسر مجاز است، قوانین تبعیض آمیزی که می تواند منجر به از دست دادن حضانت فرزند توسط مادر شود و چالش گزارش خشونت خانگی. ایران بر خلاف کشورهایی چون ترکیه، اندونزی و حتی عربستان سعودی از امضای یکی از کنوانسیون های کلیدی سازمان ملل متحد (کنوانسیون رفع همه اشکال تبعیض علیه زنان، موسوم به CEDAW) خودداری کرده، سندی که دولت ها را موظف می کند مسئله آزار جسمی خانگی زنان را از نظر حقوقی جدا از مقوله خشونت عمومی مورد رسیدگی قرار دهند. در قوانین حقوقی ایران، خشونت خانگی در زمره جرایم عمومی شناخته می شود و به همین جهت مقامات قضایی ایران اغلب خواهان مدارک و شهود برای اثبات آن هستند که تأمین شان مشکل است.
دولت محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، تلاش کرد اقداماتی را در این زمینه انجام دهد که از آن جمله می توان به راه اندازی تعدادی خانه امن برای زنان و حمایت مالی از یک پروژه بزرگ تحقیقاتی در مقیاس کشوری برای بررسی متغیرهای منطقه ای و دامنه شیوع خشونت خانوادگی در کشور اشاره کرد. راه اندازی خانه های امن پروژه ای بود که هیچگاه به درستی یا در مقیاس وسیع اجرایی نشد. این پروژه در زمان خود حرکتی پیشگامانه بود اما برخی نتایج شوکه کننده آن از جمله اینکه66  درصد از شرکت کنندگان در نظرسنجی ها گفته بودند حداقل یک بار در طول زندگی مشترک خود مورد آزار جسمی قرار گرفته اند، به دلیل احتمال کلی گویی و اغراق مورد انتقاد قرار گرفت. گفته می شود که نتایج به دست آمده از تحقیقات مذکور هم اکنون محرمانه تلقی شده و دولت تحقیقات گسترده دیگری در این زمینه انجام نداده است.
در حالی که جو قانونی حاکم در ایران راه آزار و اذیت را برای مردان خشن هموارتر و کمک گرفتن را برای زنان سخت تر کرده، باورهای فرهنگی مشوق خشونت، ایرانیان را هر جا بروند همراهی می کند. من در کالیفرنیا و در میان نسلی از ایرانیان بزرگ شده ام که اوایل انقلاب کشورشان را ترک کردند. یادم می آید دوستان مادرم هر وقت که "مشکلاتی در خانه شان داشتند" به خانه ما پناه می آوردند و این تنها برداشت مثبتی بود که به عنوان یک نوجوان می توانستم از این موضوع داشته باشم.
به یاد دارم که در دنیای کودکی بعضی مردها را در جمع زنانه مان تحقیر می کردیم و وقتی یکی از دوستان که به ما پناه آورده بود – و حتی حکم قضایی علیه شوهرش داشت – با شوهرش آشتی کرد و با او به لاس وگاس رفت، حسابی گیج شدیم (این موضوع به من آموخت که زنان هم به خاطر وابستگی به چرخه خشونت و آشتی، نقش مؤثری را در تداوم روابط مبتنی بر آزار مردان ایفا می کنند). وقتی درباره موضوع این مقاله با بستگان مسن ترم صحبت کردم، از آنچه در مورد شوهران سابق شان گفتند شوکه شدم، چیزهایی که فراموش شان کرده بودم یا شاید مثل بقیه ترجیح داده بودم چشم ام را به رویشان ببندم.
به گفته نهضت فرنودی، روان درمانگر سرشناسی که چندین دهه در میان جامعه ایرانیان لس آنجلس به کار روان درمانی مشغول بوده، خشونت خانگی میان مهاجران ایرانی نسل اول نسبتا شایع بوده است. او می گوید: "نرم افزار فرهنگی مهاجران تغییری نمی کند، آنها با میراث فرهنگی مشابهی می آیند، تنها فرق اش این است که وارد جایی با قوانینی متفاوت  می شوند."
به هر حال، اجرای قانون خیلی زود وضعیت را تغییر داد، به خصوص در میان تعداد زیادی از خانواده های مهاجر ایرانی که در آن ها خشونت خانگی به بیماری روانی خاص یا سوء مصرف مواد مخدر ربطی نداشت. "خیلی از کسانی که می گفتند 'من را تحریک نکن، کاری نکن خون جلوی چشم ام رو بگیره چون اون وقت نمی تونم خودم رو کنترل کنم، بعد از گذراندن یکی دو شب در زندان و باز شدن پرونده قضایی علیه شان، معلوم می شد که در واقع خیلی خوب هم می توانستند از پس کنترل خودشان بربیایند."
به اعتقاد فرنودی، توسل به خشونت فیزیکی به عنوان وسیله ای برای کنترل همسر یا حل و فصل مناقشه برای اکثر ایرانیان نسل دوم مفهومی بیگانه است. او تغییر رفتار مردان و زنان ایرانی را شاهد بوده است، مردانی که به دنبال شرکای واقعی برای زندگی و نه صرفا همسران مطیع هستند و زنانی که دیگر حاضر به تحمل خشونت نیستند.
یکی از مشکلات ماندگار در داخل ایران، نبود آموزش های اجتماعی و پوشش مناسب رسانه ای در مورد هر آن چیزی است که موجبات آزار زنان را فراهم می آورد. زهرا تیزرو، از اساتید دانشگاه اکستر، که تحقیقی در ایران انجام داده از مصاحبه اش با زنان کشاورز می گوید،از آن جايي كه برخي از زنان مصاحبه شو نده، بخصوص زنان روستايي، معني كلمه 'خشونت' را درك نمي كردند، مجبور بودم از كلمات ديگري براي رساندن مفهوم استفاده كنم. اين زنان در معرض اشكال بي رحمانه اي از خشونت فيزيكي قرار داشتند و از ديد ايشان ضرب وشتم خشونت به حساب مي آيد و نه كشيده و مشت. 
حتی زنان مدرن شهری هم گاهی از این موضوع غافل اند که آزار احساسی، از کنترل رفتار گرفته تا توهین و اجبار به داشتن رابطه جنسی در زندگی زناشویی، از مصادیق خشونت خانگی به شمار می آید. نرگس توسلیان، دانشجوی دکترا و فعال حقوق زنان در این زمینه می گوید: "من این موضوع را حتی میان دوستان تحصیلکرده خودم هم می بینم"."یکی از دوستانم که نامزد داشت به من گفت نمی دانسته اجبار به داشتن رابطه جنسی توسط نامزدش تجاوز به عنف محسوب می شود."
بسیاری از جوانان ایرانی ممکن است متوجه چنین مفاهیمی نشوند و قابل درک است که از شنیدن پیام های مغشوش دولت در مورد نقش های جنسیتی و اصول اخلاقی دچار سردرگمی شوند: زنان مرواریدهایی هستند که باید از آن ها محافظت کرد، غیرت مرد، جوهر وجودی اوست که باید به هر قیمتی آن را حفظ کرد. با نگاهی به تصاویر بیلبوردهای تبلیغاتی در گوشه  و کنار شهرتان متوجه می شوید که از مردان و زنان انتظار چه رفتاری می رود. چطور می توان توقع داشت پیام هایی از این دست، به برخوردهای خشونت آمیز جنسیتی در صحنه واقعی زندگی دامن نزند؟
از نظر کارشناسانی مثل شهلا اعزازی، با وجود همه نابسامانی های اجتماعی که توسط دولت بر ایرانیان تحمیل می شود – از خشونت گاه و بیگاه گشت ارشاد در خیابان ها گرفته تا لایحه جدید ترویج پدرسالاری – جامعه ایران به آرامی در حال پیشرفت است. اعزازی می گوید: " در ابتدای کارم در تهران ، با زنانی صحبت کردم که از نظرشان یک سیلی ساده'، خشونتی عادی و طبیعی بود حتی از من می پرسیدند، 'مگر شوهرت تو را نمی زند؟' اما امروز، شاهد آگاهی جدیدی در میان زنان هستم، آن ها دیگر کتک زدن زن را چیز بدی می دانند."
نوشین، مشاور سازمان بهزیستی ایران در شهر همدان، هم شاهد پیشرفت های فکری مشابهی در زنان در این زمینه بوده است. او می گوید: "هر روز مردان بیشتری با بدن های کبود به ما مراجعه می کنند"، او با اشاره به روند رو به رشد تعداد زنانی که در سراسر کشور در کلاس های آموزش هنرهای رزمی شرکت می کنند، چنین می گوید: "فکر می کنید اتفاقی است که هر روز زنان بیشتری در کلاس های کاراته و کونگ فو شرکت می کنند؟ زنان، به خصوص زنان جوان، در حال یادگیری حقوق خود و روش های دفاع شخصی هستند."

کارگاه آموزشی در مورد خطرات زیست محیطی و اقتصادی انرژی هسته ای در لندن

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

I will be Tweeting Live from the US Prisons " " : " خواب ها ، نشانه ای ازترس ها و آرزوها ی عالم بیداری ؟ "






از خواب که بیدار شدم، تنها قسمتی که خیلی واضح به یاد می آوردم این بود که دنبال آیفون ام می گشتم که خبر دهم در چند روز آینده به طور زنده از زندان های امریکا، توییت خواهم کرد. به نظر خودم خیلی هیجان انگیز می آمد، با خودم فکر کردم کمتر کسی این شانس را خواهد داشت که در این موقعیت قرار بگیرد . دنبال چند تا عکس دبش اینستگرامی هم می گشتم از داخل محوطه که ضمیمه گزارشم کنم ...

با دو تا از دوستانم بودم . داشتیم برای خودمان می گشتیم و مدل توریستی عکس می گرفتیم که یک دفعه ای فهمیدیم که وارد محوطه ممنوعه شده ایم . منطقه نظامی که عکس برداری و فیلم برداری در آن مطلقا ممنوع بود . حالا بیا و ثابت کن که قصد جاسوسی نداشته ایم . خلاصه که همین پروسه اثبات عدم قصد جاسوسی، منجر به بازداشت چند روزه ما شد . نمی دانم اسم زندانش چه بود، اما یادم می آید که اصلا از این اتفاق ناراحت نشدم . خیلی هم برایم هیجان داشت . حتی دوست داشتم از آن زندان های خفن مدل گوانتانما باشد که کمتر کسی از داخلش گزارش تهیه کرده باشد. هر چه بود، زندان زیبایی بود. وقت هوا خوری که می رفتیم روی ایوان می نشستیم ، یادم می آید که منظره پیش رویمان، دقیقا همان منظره هتل سلطان احمد در ترکیه بود. دریا بود و دریا بود و صخره ... داخل زندان نه کثیف بود نه خیلی شیک . دوش های حمام،  مدل همان دوش های سالن ورزش دانشگاه بود.  از دو، سه روزی که  گذشت هیچ خاطره دقیقی ندارم .حتی یادم نمیاد که واقعا گزارشی دادم از اوضاع داخل به بیرون یا نه ، فقط این را یادم می آید که در طول این سه روزخیلی از شخصیت های سیاسی از طیف های مختلف به دیدنم آمدند . یک بازدید کننده بیشتر در یادم مانده : وقتی وارد شد خانم " ف " بود، بعد که داشت می رفت از اتاق بیرون یک روسری سرش کرد و شد خانم " م " از یک جریان کاملا متفاوت .

می گویند خواب ها ، نشانه ای است از ترس ها و آرزوها ی آدمی در زمان بیداری  . در طول راه نشستم خوابم را حلاجی کردم . قسمت اول حتما از سفر چند سال قبل آمده بود وقتی که به ترکمنستان رفته بودیم و همینطور دوربین به دست وارد یک محوطه ممنوعه شدیم . البته موضوع  با  یک تذکر ساده ختم به خیر شد. قسمت بازداشت هم لابد به سفر مصر مربوط می شود. با یکی از دوستان برای کنفرانسی عازم مصر شدیم . با آن که ویزا داشتیم، در نهایت اجازه ورود پیدا نکردیم . آن طور که مامور می گفت برای اتباع برخی از کشور ها ، علاوه بر مهر ویزا ، باید مهر چک امنیتی هم بر روی  پاسپورت می بود که برای ما نبود و در نهایت بعد از چند ساعت معطلی در " اتاق ویژه افراد بدون ویزای در حال گذر به کشورها ی دیگر"، عازم لندن شدیم . قسمت آخر را هم هنوزکشف نکرده ام به چه بر می گردد . شاید هم هنوز منتظر معجزه " ائتلاف " هستم




پ.ن- عکس از منظره هتل سلطان احمد در ترکیه

۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

ریزش باران و غربت یک پرسش





استاد حقوق جزای بین الملل چند مقاله برای کلاس فرستاده بود تا برای جلسه بعدی بخوانیم. آخر ایمیلش هم نوشته بود " امیدوارم با وجود هوای بارانی، آخر هفته خوبی داشته باشید. " این جمله اش آن زمان خیلی برایم غریب آمد . انگار به کسی که در شهری که دایما در خطر بمب شیمیایی و نارنجک و ... زندگی می کند و هر لحظه هم خطر آوار شدن خانه اش بر روی سرش وجود دارد بگویند " امیدوارم چند قطره باران ، هفته ات را خراب نکند . " خوب ، راستش من با آن که در آن موقع در چنان شهری زندگی نمی کردم ولی حال و هوای درونم خیلی بهتر از ساکنان  مناطق جنگ زده نبود.
من در طول عمرم ، دو بار دچار افسردگی شدم :اولی چند ماه اول سال قبل از کنکورم بود و دومی چند ماه اولی که تازه به کانادا آمده بودم . این افسردگی هم بیشتر ناشی از دانشگاه جدید و تغییر سیستم آموزشی می شد. شاید تغییر سیستم آموزشی و دانشگاه ، بچه های فنی را که بیشتر و فرمول و اعداد سر و کار دارند خیلی  اذیت نکند ولی برای کسی که درحوزه علوم انسانی در ایران درس خوانده و به آن روش عادت کرده، تغییر سیستم واقعا مشکل است . زبانم خوب بود ولی باید عالی در حد یک دانشجوی انگلیسی زبان می بود، که خوب نبود . بدتر از همه این که در دانشگاه ایران ، حتی یک مقاله به شیوه دانشگاه کانادا ننوشته بودم . تمام درس هایی که در کانادا می خواندم برایم یا زیادی فلسفی یا زیادی کاربردی بودند . همه این ها را به علاوه تغییر محیط دانشگاه و تغییر هم کلاسی ها را که کنار هم می گذارم، خیلی خودم را سرزنش نمیکنم که یکهو کم آوردم. به هر حال ، خوش بختانه این دوره هم مانند دوره کنکورم خیلی طول نکشید . زبانم به تدریج بهتر شد و کم کم به دانشگاه جدید و سیستم مقاله نویسی هم عادت کردم .
امروز باران می بارید و کس دیگری دقیقا همان جمله را تکرار کرد و گفت که امیدوار است که برخلاف بارش باران ، هفته خوبی را در پیش رو داشته باشم. به ناگهان یاد شش سال پیش و آن روز افتادم و هزار بار خدا را شکر کردم که دیگر حرفش برایم غریب نیامد. گفتم امیدوارم