۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

جاسوسان مردم




شاید راست می گوید جمهوری اسلامی که " جاسوس" اند .  خبرنگاران را می گویم . تا جاسوسی را چه تعریف کنیم ؟ اگر تلاش برای به دست آوردن اطلاعاتی بدانیم که قرار نیست منتشر شود . یاد ماجرای سفر چند خبرنگار به  کره شمالی در پوشش دانشجویان یکی از دانشگاه های انگلیس افتادم تا از رفتار حکومت کره شمالی گزارشی برای مخاطبین اشان تهیه کنند، یا ورود چند خبرنگار به یک آسایشگاه در قالب بیماران روانی برای  تهیه مستندی از رفتارهای غیرانسانی مسولان آسایشگاه ، یا که اصلا چرا راه دور برویم، همین کشور خودمان وقتی خبرنگاری با رو کردن فیش حقوقی نمایندگانی که ادعای ساده زیستی و عدم دریافت تسهیلات رفاهی اشان ، گوش فلک را کر کرده بود ، گزارشی تهیه کرد.
فقط از یک منظر خبرنگار با مامور اطلاعات فرق دارد و آن از نقطه نظر مبدا و مقصد است : یکی
 برای مقامات در بین مردم مخفیانه تجسس می کند و دیگری برای مردم در بین مسؤولان : یکی برای مسؤولان از مردم خبر می برد و دیگری از
مسؤولان برای مردم.
پس از این منظر که نگاه شود شاید بهتر درک شود که چرا جاسوس خطاب اشان می کند و از دستشان
بدان حد عصبانی می شود که در به بند کشیدنشان، به شهادت خبرنگاران بدون مرز، جز رتبه های نخستین جهان می گردد .






۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

امان از این رفرنس ...

از امروز صبح که چشم ام به این مقاله خودنویس افتاد، استرس گرفتم. راستش همش می ترسم یک وقت یک قسمتی از تز ام را رفرنس نداده باشم یا درست و حسابی پارافریز نکرده باشم ، حالا "وآیوآ / دفاع " که هیچی ، زد و بیست سال دیگه رییس جمهور شدم ! :D، رقیبان بیایند تز ام را از گوشه کتاب خانه بردارند و آن قسمت هایش را پیدا کنند و ... خیلی پروسه وحشتناکیه واقعا این قسمت ادیت تز ... فکر نکنم به این زودی ها جرات کنم تز ام را سابمیت کنم ... اقلا نه تا وقتی که تک تک جمله هایش را دوباره چک نکرده ام ، حالا کی سابمیت کنم دیگه خدا می داند، میخواستم تا آخر تابستان سابمیت کنم  ... :S

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

از زبان یکی ازطرفداران شادی و امید

 

اراستش را بخواهم بگویم تا چند روز بعد از انتخابات، خیلی احساسات متضادی داشتم. هم خوش حال بودم، هم نبودم . از یک جهت خوشحال بودم، که خیابان های ایران به جای صحنه های تیراندازی و تظاهرات به صحنه های رقص و پایکوبی و شادی مردم تبدیل شده بود . فکر می کنم در ظاهرهم که شده ، اوضاع  کمی بهتر بشود. مثلا اقلا دیگر به " بستگان" فعالین اجتماعی و خبرنگاران کاری نداشته باشند و گروگان گیری تمام شود.  از یک طرف هم خوشحال نبودم . حتی از این که بخواهم خوشحال باشم احساس عذاب وجدان ( و کمی خیانت به همه گروه هایی که چه در داخل و چه در خارج از ایران کاندیداهایشان حق انتخاب شدن را ندارند و هم چنین عقب نشینی از خواسته های قانونی ) می کردم. حس کودکی را داشتم که پدر و مادرش از هم جدا شده اند و حالا باید در عروسی یک کدام اشان شرکت کند. فردای آن روز از چند نفرایمیل تبریک دریافت کردم . نمی دانم چرا برخی ها ، فرض را بر این گذشته اند که آدم باید صد در صد از این اوضاع ، خوشحال باشد . سعی کردم البته مودبانه جواب بدهم: " ممنونم ، من هم پیروزی دولت میانه رو را به شما تبریک می گویم. به امید روزی که بتوانیم در ایران انتخابات آزاد داشته باشیم ." جمعه شب در جلسه ای در فرانت لاین کلاب در مورد ایران بعد از انتخابات شرکت کردم. جلسه در مورد اوضاع ایران بعد از روحانی و سیاست خارحی ایران بود . یک عده معتقد بودند که در زمینه مذاکرات هسته ای و تحریم ها، اوضاع بهتر خواهد شد و دلایلی هم می آوردند. یک عده دیگرهم معتقد بودند که اوضاع رو به  بهبود نخواهد بود  و آن ها هم دلایل خود را داشتند . من ، فقط یک جمله گفتم که طبق قانون اساسی، رهبر ( و بعد شورای نگهبان) تقریبا در همه زمینه ها حرف آخر را می زنند. در مستند پخش شده از بی بی سی فارسی (ساخته بزرگمهر شرف الدین) هم دیدیم که درمورد خاص مذاکرات هسته ای، نمایندگان آمریکایی صراحتا اظهار می کردند که احمدی نژاد هیچ حرفی را بدون هماهنگی با ایران نمی توانست بزند و برای هر جوابی، به ایران زنگ می زد. بنابراین در این زمینه هم باید دید که نظرخامنه ای چه خواهد بود...  این روزها ، پیغام های شادی و امید درشبکه های اجتماعی زیاد می بینم. امیدواری و شادی، البته خیلی خوب است. من خودم یکی از طرفداران پر و پا قرص هر دو هستم تا جایی که خیلی از مواقع به " سرخوش بودن " متهم شده ام . من اگر  قدرتش را داشتم ، اصلا شادی و امیدواری را اجباری می کرد. مثلا اگر می شد قانونی وضع می کردم که همه مردم باید روزی چند نوبت از اتفاقات کوچک خوشحال بشوند، یا مثلا هر کسی باید آخر شب نیم ساعت فیلم طنز ببیند، در ضمن دیدن نیمه پر لیوان را هم برای هر کسی و در هر شرایطی الزامی می کردم . همه این ها را گفتم که بگویم من از طرفداران سفت و سخت امید و شادی هستم ، ولی به شرطی که به نیمه خالی لیوان هم گاهی نظری بیاندازیم. حواسمان باشد که ندیدن نیمه خالی منجر به افسرگی بعد از شادی نشود . حواسمان باشد که هنوز ولایت مطلقه فقیه طبق اصل ١١٠ قانون اساسی پابرجا است ؛ هنوز اصل ٩٢ ( شورای نگهبان ) به قوت خود باقی است ، هنوز خیلی ها که باید در این مملکت باشند ، نیستند . هنوز بهایی ها، حق تحصیل ندارند، هنوز زنان، در خیلی از زمینه ها جنس دوم محسوب می شوند، هم جنسگرایان که هم که اصلا وجود خارجی ندارند (!)، هنوز... 

۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

انتخابات (٢)

 به همان دلایلی که گفتم با حفظ احترام به آنهایی که رای می دادند ، نمی خواستم رای بدهم . یا حداقل بین رای ندادن  یا رای سمبلیک دادن مردد بودم. پنجشنبه شب یکی از بچه ها کمپینی راه انداخت و دعوت کرد که برای مبارزه با حجاب اجباری بدون حجاب برویم رای بدهیم ( یا حتی اگر نمی خواهیم به کاندیدای خاصی رای بدهیم صرفا بدون حجاب وارد سفارت شویم و رای سفید بدهیم). اگر اجازه دادند، عکس بگیریم و برای کمپین بفرستیم، اگر هم بدون حجاب راه ندادند باز شرح واقعه را برای کمپین  بفرستیم . از این ایده از جهت این که حرکتی مطالبه محور بود خوشم آمد. ولی باز شک داشتم .می ترسیدم آخرش به نفع سفارت تمام شود. تازه ژست روشنفکرانه هم بگیرند  که ببینید ما چقدر کشور آزادی هستیم که حتی بدون حجاب هم راحت ملت می آیند و به نظام رای می دهند. تا صبح با این فکر که بروم یا نروم  با خودم کلنجار رفتم. صبح یکی از بچه های کمپین  پیغام  داد که دارد می رود بی حجاب رای دهد . تصمیم گرفتم بروم آخر. پوستر " نه به حجاب اجباری" را برداشتم و لیستی از کاندیداهای سمبلیک ام را هم تهیه کردم که روی برگه رای بنویسم : نوید خانجانی، سعید عابدینی، نسرین ستوده ، رهبران بهایی ، میر حسین موسوی و کروبی، شیوا نظر آهاری [هر کدام را به عنوان نماینده یک قشر می خواستم بنویسم .] اتوبوس به نزدیکی های ایستگاه رسید که من یادم افتاد همه چیز آوردم و به فکر همه چیز بودم الا پاسپورتم . زنگ زدم به یکی از بچه ها که صبح بدون حجاب رای داده بود که ببینم میتوانم  بدون پاسپورت وارد سفارت شوم یا نه [ به خطراهداف کمپینی و نه رای دادن ] که گفت نه، از همان در ورودی پاسپورت می خواهند. این شد که چند قدم مانده به سفارت برگشتم . فرصت رفتن دوباره به خانه و برداشتن پاسپورت هم نبود .بعد از ظهر قراری داشتم در دانشگاه که نمی توانستم کنسل کنم و دیگر این که کسی را نمی شناختم که با روش کمپین بخواهد عصر جمعه رای بدهد . حال تنها رفتن را هم نداشتم [ بقیه یا تحریمی بودند یا پیرو رای دادن به شیوه متداول]،حداقل یکی باید می بود از من در حالت رای دادن عکس می گرفت . در ضمن ، حوصله نداشتم تنهایی بروم و از عده ای که به روال همیشگی در تجمعات خارج از کشور حضور دارند... !، فحش بشنوم. خوب این طوری شد که آخرش نرفتم ولی اینجا می توانید گزارش کسانی را که رفتند و رای دادند را بخوانید
 . ٢
. حسن روحانی پیروز شد. این پیروزی نصفه- نیمه مبار
  پیروزی نهایی باشد برای وقتی که بتوانیم همه در یک انتخابات آزاد رای بدهیم . انتخاباتی که همه گروه ها اعم از سلطنت طلب، چپ ، سکولار، مذهبی بتوانند کاندیدای خودشان را داشته باشند .
  پیروزی نهایی باشد برای محو شورای نگهبان ... 

 ٣
گاهی یک عکس /کاریکاتور بهتر از هزار پست حرف می زند


۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

هنوز هم می شه مارکسیست بود ...

خب قاعدتا وقتی هنوز هم می شود اصلاح طلب ( به مفهوم خاص) بود، مارکسیست هم می شود بود، آن هم در قلب لندن .
پ. ن - از برکات درس خواندن در یک دانشگاه الترا- چ
پ

۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

انتخابات


  
توی فیس بوک، یکی ویدئو تجمع طرفداران حسن روحانی را گذشته بود که همه با هم سرود یار دبستانی را می خواندند. زیر ویدئو هم کلی کامنت گذشته بودند که وای اشکم دار آمد، چه فضایی و تا امید این جمعیت برپا است، من هم رای می دهم  ...
راستش یک زمانی بود که من هم وقتی سرود یار دبستانی پخش می شد احساساتی می شدم. انتخابات قبلی هم خودم عکس دادم برای کلیپ هایی که برای تشویق شرکت در انتخابات ساخته می شد و هم خیلی احساساتی می شدم وقتی ویدئو هائی ساخته شده با آهنگ های مهیج را تماشا می کردم ...
ولی بعد از وقایع انتخابات، انگار آدم آهنی شده باشم  ، سرود یار دبستانی را می شنوم و هیچ طوری ام نمی شود... کلیپ های انتخاباتی  و نوشته های پر از امید که اگر فلان کاندیدای اصلاح طلب بیاید ، فلان می شود را می بینم یا می خوانم و زیر لب میگویم " بی خیال بابا، دلت خوشه ". مگر اصلا اختیارات قانونی رییس جمهور چقدر هست که حالا به فرض فلان کاندیدای اصلاح طلبت هم بیاید روی کار یا نیاید .
البته با کسانی هم که می خواهند رای بدهند مخالفتی نمی کنم . اگر به هر حال به هر دلیل بعد از وقایع سال ٨٨ ، هنوز امیدی دارند که رای اشان خوانده خواهد شد یا به رییس جمهور منتخب اجازه عمل به وعده های اصلاح طلبانه اش داده خواهد شد، خوب چرا که رای ندهند. به هر حال این هم تیری در تاریکی است . شاید یک در یک ملیون به هدف خورد و اصلاح طلبان روی کار آمدند و توانستند حداقل زندانیان سیاسی را آزاد کنند و کمی از خفقان موجود بکاهند.
ولی من متاسفانه خودم هیچ امید و انگیزه ای دیگر ندارم. به قول کارتون مانا نیستانی، رای بدهیم یا ندهیم ، هردو... این فلسفه رای دادن سمبلیک را هم نمی فهمم، میخواهی رای بدهی، رای بده ، نمی خواهی رای بدهی خوب نده. این قرتی بازی ها و احساساتی بازی ها چیست دیگر ؟ خوب البته اگر خودم یک در صد احساساتی یا قرتی بشوم  ( به هر حال آدمیزاد است دیگرهر چیزی فکر کنی ازش برمیاد) ، شاید بروم به پدربزرگ خانواده درگیر رای بدهم  ... " محکم تر از کفگیر، خاکی تر از گلگیر، تف به قبر دیکتاتور، زنده باد درگیر ...
( ... "

لذت اش کمتر نیست ...

این آخر هفته خانه دوستی مهمان بودیم. پرسید تعطیلات جایی نرفتید ؟ یا سفری در پیش ندارید ؟ کلی فکر کردم گفتم نه ، آخرین باری که یک سفرکوتاه کاری رفته بودم ماه مارس بود، اما سفربه همراه علی یا همراه با خانواده در چند ماه اخیر نرفته بودم و فعلا هم تا دو، سه ماه آینده ( تا تزو کارهای عروسی تمام نشود ) برنامه ای برایش ندارم. ولی خیلی طول کشید که بگویم نه، کلی فکر کردم .احساس می کردم که همین تازگی حداقل چند جا بوده ام و چند جای دیگر هم برنامه ریزی کرده ایم که برویم . یک کم بیشتر که فکر کردم دیدم علت این احساسم شاید این باشد که درست است که سفر نکردم اما، در این چند ماه ، سفر چند بار آمد پیش ما. باز هم درست است که هنوز برای تعطیلات برنامه ریزی نکرده ایم  که جایی برویم، ولی در عوض چندین دعوت نامه فرستادم ، که لذت اش کمتر از لذت رزرو هتل یا بلیت هواپیما نبود  .درسته ، امسال تعطیلات به مسافرت نرفتیم ، عوضش سفر چند بار آمد پیش ما و باز هم قراره که بیاد از خیلی از جاهای دنیا از نیویورک ، بوستون، واشنگتون، دیترویت ، هلند، ایتالیا و فرانسه و اصلا خدا را چه دیدید شاید ایران هم جور شد آمد ... این طرز سفر کردن را هم دوست دارم، لذت اش کمتر ازسالهای قبل نیست ...

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

کی گفته این خارجی ها تعارف ندارند ؟

دعوت شدم به یک ورکشاپ ( کارگاه آموزشی) در کشور زیبایی در خاورمیانه . موضوع ورکشاپ هم ارتباط مستقیم با تز ام دارد . هزینه اقامت و سفر هم بر عهده برگزارکنندگان است . در آخر دعوت نامه عنوان شده بود که از شما دعوت می کنیم که دراین کارگاه آموزشی مقاله ای ارایه دهید که در مرحله بعدی ممکن است به چاپ برسد. [ این یعنی مقاله باید درست حسابی باشد که خوب کلی وقت می برد ] . نمی دانم این بدان معنا است که نوشتن مقاله شرط پذرفته شدن در ورکشاپ است یا صرفا بدین معنا است که " اگر مایل بودید می توانید مقاله هم ارایه دهید برای ما ". خیلی دوست دارم در ان ورکشاپ شرکت کنم هم به خاطر موضوع اش که به تز ام ارتباط مستقیم دارد ، هم به خاطر سخنرانان ورکشاپ که از کار اکثر اشان در تز ام استفاده کرده ام ، و هم به قول اینجایی ها " لست بات نات لیست " [ آخر ولی نه کم اهمیت تر ] به این خاطر که خیلی دوست دارم یک بار دیگر به آن کشور خاورمیانه نزدیک ایران سفر کنم . ولی نمی دانم ظرف این مدت وقت کنم مقاله قابل چاپی بنویسم یا نه. کی گفته این خارجی ها تعارف ندارند ؟ خوب رک و پوست کنده بگویید باید مقاله بنویسم برای ورکشاپ یا نه ، که یک برآورد زمانی بکنم جواب  را زودتر بدهم . این طوری نه دلم میاید دعوت را رد کنم، نه مطمئن هستم که تا ان زمان مقاله ام آماده خواهد بود .

۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

My Interview with Naghmeh Abedini, the Wife of Saeed Abedini, an Iranian-American Pastor Imprisoned in Iran Since Last September


پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲

مصاحبه روز با همسرسعید عابدینی

می خواهند با ترس مردم را کنترل کنند

 نغمه عابدینی، همسر سعید عابدینی کشیش زندانی ایرانی ـ- آمریکایی در مصاحبه با روزاز آخرین وضعیت او گفته و اینکه "دلیل اصلی ترس دولت ایران، جمع شدن عده ای است که تفکراتشان با تفکر دولت فرق می کند. چه مسیحی، چه بهایی و حتی چه مسلمان. دولت در مورد هر کسی که مثل خودش فکر نکند احساس خطر می کند و هر کسی هم که مثل خودش فکر نکند برایش فرد سیاسی محسوب می شود." وی که کارزاری بین المللی برای آزادی همسرش و سایر زندانیان سیاسی به راه انداخته همچنین می گوید: "دولت ایران سعی می کند با ترس، افراد را کنترل کند. من سعی کردم که در این مسیر فقط به روبرویم نگاه کنم و راهم را ادامه بدهم."
سعید عابدینی در مهرماه ۱۳۹۱ در ایران بازداشت و در بهمن همان سال درداد گاهی به ریاست قاضی پیرعباسی به اتهام تشکیل کلیسای‌های خانگی به قصد برهم زدن امنیت ملی به هشت سال حبس تعزیری محکوم شد.
جمهوری اسلامی ایران موافق مفاد کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی ـ- سیاسی که بدان پیوسته ملزم به حفظ آزادی عقیده و مذهب افرادست. در دادگاه های جمهوری اسلامی، نقض این حق معمولا تحت عناوینی به غیر ازارتداد (مانند امنیت ملی) و برای فراراز پاسخ گویی دولت درمجامع بین المللی انجام می گیرد. این اولین باری نیست که آزادی عقیده و مذهب تحت پوشش جرایم امنیتی به محکمه کشیده می شود. پیشتر نیز کشیش یوسف ندرخانی و رهبران بهایی با اتهام های امنیتی محاکمه شده اند،در حالی که به آنها گفته شده بود در صورت اعلام برائت از دین خود، از کلیه اتهامات مطرح شده تبرئه خواهند شد.
سعید عابدینی در سال ٢٠٠٠ به مسیحیت گروید و در سال ٢٠٠٢ با همسرش نغمه، که تبعه امریکا است، آشنا شد. همسر سعید اکنون در خارج از ایران، کارزاری برای آزادی سعید و سایر زندانیان عقیدتی به راه انداخته است.
 گفت و گو با نغمه عابدینی در پی می آید.

 از آخرین وضعیت ( حقوقی ) همسرتان برای ما می گویید؟
سعید در ژانویه ٢٠١٣، به هشت سال حبس تعزیری محکوم شد.ما حدودا یک هفته بعد از آن، ( اوایل فوریه ٢٠١٣)، برای دادگاه تجدید نظراقدام کردیم ولی از آن موقع تا به حال خبری نشنیده ایم. آخرین خبری که شنیدیم این است که دادگاه تجدید نظر در حال بررسی است و هنوز هیچ تصمیمی گرفته نشده است.

در مورد علت دستگیری همسرتان چه مواردی را اعلام کرده اند؟
به خاطر اعتقاداتش و به خاطر جمع شدن تعدادی از هم اعتقادانش ]مسیحیان] تحت عنوان بر هم زدن امنیت ملی به عنوان جنگ نرم.

 در وبسایت ها آمده که یکی از اتهامات ایشان تشکیل کلیساهای خانگی به قصد برهم زدن امنیت ملی است. درست است؟
بله، ولی نکته جالب این است که سعید بین سال ٢٠٠٠ [ یعنی حدودا ١٣ سال پیش] تا ٢٠٠٥ کلیساهای خانگی را تشکیل داد.بعد از آن به امریکا آمد و در مسیر تشکیل کلیساهای خانگی هیچ حرکتی نداشت. این ها به زمان خاتمی برگشتند، که در آن زمان اجازه این کار را داده بود. سعید در یک کلیسای دولتی، کلیسایی که تحت نظر دولت ایران بود،کار تشکیل کلیساهای خانگی را شروع کرد؛کلیسایی که تحت نظر دولت احمدی نژاد بسته شد ولی زمان خاتمی آزاد بود. من و سعید حتی عقدمان مسیحی بود و دولت ایران در آن زمان اجازه داد که کلیساهای خانگی کار خود را شروع کنند ولی وقتی احمدی نژاد آمد، به طور جدی برخورد با مذاهب مختلف را شروع کردند و من و سعید از آن جا بیرون آمدیم.الان این هشت سال زندانبه دوران خاتمی، نزدیک به ١٣ سال پیش ـ بین سال ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٥ برگشته.



خودتان علت دستگیری ایشان را چه می دانید؟
ما مطمئن نیستیم. اتفاقا وقتی سعید را گرفتند، خیلی تعجب کردیم چون او داشت تحت نظر دولت ایران، یتیم خانه درست می کرد. خودش هم می گفت "دولت ایران دارد با من راه می آید، کسانی را که گرفته اند، حتما یک کاری کرده اند". او حتی بین سال های ٢٠٠٩ تا ٢٠١٢ نزدیک به ده بار به ایران رفت و برگشت امریکا. البته حدودا چهار سال پیش و در زمان انتخابات هم بازداشت شد ولی آن زمان بازداشتش توسط اطلاعات و نرم تر بود و زندان نرفت فقط نزدیک به دو ماه هر روز بازجویی می شد. در آخر به اوگفتند که اگردر کلیسای خانگی فعالیتی نداشته باشی، مانعی نخواهد بود و می توانی به ایران رفت و آمد کنی. اگر هم واقعا می خواهی به مردم ایران کمک کنی، میتوانی کمک مردمی بکنی و به همین خاطر بود که سعید تصمیم گرفت یتیم خانه بسازد.

پرورشگاه برای بچه های مسیحی یا برای همه بچه ها؟
نه، نه برای همه. سعید از دولت ایران مجوز گرفته بود. در شمال ایران، نزدیک رشت، ساختمانش داشت زیر نظر اداره بهداریتکمیل می شد. حتی اعضای هیات مدیره اش هم انتخاب شده بودند.

پس هنوز تشکیل نشده بود؟
نه، در مراحل آخرش بود که من و بچه ها، حدودا یک سال و نیم پیش رفتیم ایران به امید اینکه تمام بشود... سه، چهار ماه ایران بودیم. من و دو بچه ام ( یک دختر شش ساله دارم و یک پسر پنج ساله )... حدود سه ماه و نیم ایران بودیم ولی یتیم خانه هنوز کارش تمام نشده بود و مراحل کاغذ بازی داشت طول می کشید. من و بچه ها دیگر آمدیم بیرون و سعید برگشت که ادامه کار را تمام بکند. ولی من فکر می کنم دلیل اصلی ترس دولت ایران جمع شدن عده ای است که تفکراتشان با تفکر دولت فرق می کند. چه مسیحی، چه بهایی و حتی چه مسلمان. دولت در مورد هر کسی که مثل خودش فکر نکند احساس خطر می کند و هر کسی هم که مثل خودش فکر نکند برایش فرد سیاسی محسوب می شود. از طرف دیگر من فکر می کنم بیشتر به خاطر برخورد جدی سپاه است که این طور با سیعد برخورد می شود. اخیرا هم دارند خیلی جدی تر با گروه ها و اقلیت های مختلف برخورد می کنند. 

از چه زمانی به فکر اطلاع رسانی و برپایی کارزار برای آزادی سعید و سایر زندانیان عقیدتی افتادید؟ آیا در این زمینه فشار یا تهدیدی متوجه شما یا خانواده تان بوده؟
حدودا از زمانی که ریختند خانه مادر و پدر سعید و او را بردند، سه ماه طول کشید تا من به این نتیجه برسم.بیشتر هم به خاطر تهدید هایی بود که از طرف دولت ایران می شدیم که اگر وکیل بگیریم، وکیلمان را می اندازند زندان، اگر سر و صدا کنیم وضع سعید بدتر می شود ولی راستش در این سه ماه دیدیم دارد بدتر می شود. می دانم که در این مدت حداقل یک بارسعید به شدت کتک خورده بود، به شکمش لگد زده بودند و خون ریزی کرده بود و شرایطش داشت بدتر می شد و من احساس کردم به قول دیتریچ بونهوفر، سکوت در برابر شرارت، خود همان شرارت و بی عدالتی است. سکوت در برابر ظلم، خود ظلم است. باید صحبت کرد. باید بیان کرد تا همه بشنوند. برای همین شروع کردم به خبر رسانی،و هر چه بیشتر خبررسانی کردم، بیشتر متوجه مشکل افراد دیگر شدم، حالا چه مسیحی، چه مسلمان؛آن ها هم در شرایط من بودند و عزیزانشان در زندان بودند فقط به خاطر مذهب یا تفکرشان. خیلی ها شان بچه داشتند مثل ما و کم کم برایم اهمیت پیدا کرد که دیگر نه فقط به خاطر سعید بلکه به خاطرهمه زندانیان عقیدتی صحبت کنم. 

وقتی شروع به کار کمپینی کردید، آیا فشاری روی شما یا خانواده تان بود؟
بله هم روی خانواده من و همخانواده همسرم ولی بعد از سه ماه تصمیم گرفتم این مسیر را بروم، به خودم هم قول دادم که با ترس کنترل نشوم. چون دولت ایران سعی می کند با ترس، افراد را کنترل کند. من سعی کردم که در این مسیر فقط به روبرویم نگاه کنم و راهم را ادامه بدهم. 

تهدید ها از چه نوع بود؟
که پدرو مادر سعید را می گیرند. پدر من می رود ایران و می آید ( که او را هم می گیرند ). حتی چند بار، بازجویی اش کرده اند. همین طورخانواده سعید را در ایران خیلی بازجویی کردند.وقتی ریختند سعید را گرفتند، آن ها را هم گذاشتند تحت زندان خانگی و پاسپورت هایشان را گرفتند و خودشان را هم بازجویی و اذیت کردند.به خود من گفتند که ما در آمریکا افراد داریم و حواسمان هست که کجا می روی و کجا نمی روی... از این قبیل تهدید ها، حتی به موبایل امریکای من زنگ می زدند.

ممکن است از آخرین وضعیت جسمانی و روحی همسرتان بگویید؟
حدودا یک ماه و نیم پیش بود که سعید را همراه با نه نفر دیگر ( کسانی که دولت می خواست رویشان بیشتر فشار وارد کند ) برای ده روز به انفرادی بردند. خیلی سعی کردند که سعید را بشکنند. حداقل می دانم که دوبار به شکمش لگد زدند. خون ریزی کرده بود. به بیمارستان مدرس منتقل شده بود، دکتر دیده و گفته بود باید بستری شود ولی بستریش نکردند. شرایط جسمانیش اصلا خوب نیست. خیلی اقدام کردیم که رسیدگی شود ولی هنوز رسیدگی نشده است.

شرایط روحی شان چه؟
شرایط روحی اش به خاطر ایمان اش، خیلی خوب است. اتفاقا من سازمان ملل بودم و با خیلی از ایرانی های مختلفی که برای حقوق بشر فعالیت می کنند، صحبت کردم. خیلی ها که عزیزانشان در زندان و هم بند سعید بودند، از وضعیت روحی سعید خیلی تعریف می کردند. می گفتند که خیلی آرام است، خیلی شخص با محبتی است و به زندان آرامش می آورد. کلا سعید به خاطر ایمانش خیلی صحبت می کند. چند تا نامه نوشته است. صحبت از آرامش و شادی می کند. شرایط روحی خیلی خوبی دارد، بر خلاف کارهایی که دولت ایران تا به حال با وی کرده است.

در مورد شرایط نگهداریشان هم کمی توضیح می دهید؟
چندی پیش، زندانیان بند ٣٥٠، نسبت به شرایط زندان و رفتارهایی که با خانواده هایشان در هنگام ملاقات صورت می گرفت، اعتراض کرده و نامه نوشته بودند. از این چند صد نفر، ده نفر را انتخاب کرده و به مدت ده روز به انفرادی برده بودند. [ اول قرار بود برای بیست روز باشد ولی چون زندانیان دیگر در حمایت از آن ها به ملاقات های خانوادگی شان نرفتند و حتی دست به اعتصاب غذا زدند، به خاطر همین به ده روز نکشید که ازانفرادی آزاد شدند]... و الان هم دیگر در انفرادی نیستند.

 و کمپینی که برای سعید به راه انداخته اید.
من، شخص حرفه ای در کار کمپین نیستم ولی با شروع کمپین، درهای زیادی به رویم گشوده شد. من در مقابل کنگره امریکا صحبت کردم و بعد از صحبتم، وزیر امور خارجه امریکا ( جان کری ) گفت که به ایران بیانیه داد که سعید را آزاد کنند. از مردم امریکا خیلی کمک گرفتم، نزدیک به ششصد هزار امضاء از مردم آمریکا در حمایت از آزادی سعید و در خواست از دولت امریکا برای آزادی سعید جمع کردم. الان هم به سازمان ملل آمده ام تا در مورد سعید صحبت کنم. سفیر امریکا در سازمان ملل چند بار اسم سعید را آورد. قدم بعدی آن است که یک روز قبل از انتخابات ایران، تظاهرات صلح آمیزی در مقابل سفارت های ایران در کشورهای مختلف ترتیب بدهیم. 

چه پیامی برای مسئولین جمهوری اسلامی دارید؟
کنترل و ترس هیچ وقت نمی تواند یک کشور را موفق کند.اگر واقعا می خواهند کشور موفقی داشته باشند، اولین کاری که باید انجام انجام دهند مردم را آزاد بگذارند. به مردم اجازه ابراز بیان شان را بدهند تا بتوانند رشد کنند. الان در دانشگاه ها، دانشجویان حق ابراز نظرشان را ندارند. اگر میخواهند کشور پیشرفت کند،باید آزادی بدهند و به حقوق بشر احترام بگذارند
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/archive/2013/june/06/article/-8f3838323e.html

حق خداحافظی

سر میز منتظرغذا بودیم . پرسیدم تا چند سالگی ایران بودی ؟ گفت تا ١٣ سالگی ، با خانواده از طریق ترکیه به کانادا آمده بودند . تعریف می کرد که آن زمان به بهایی ها پاسپورت نمی دادند. داشتم در ذهنم خروج مخفیانه یک دختر ١٣ ساله را همراه با خانواده اش از دل کوه و کمر تجسم می کردم که گفت بعد البته اعلام کردند که به بهایی ها پاسپورت یک بارخروج می دهند. خیالم راحت شد ذهنم یکهو از کوه و کمر پرید به صحنه فرودگاه مهرآباد و جمع گریان دوستان و خانواده ...
باز نمی دانم صحبت چه بود که گفت موقع رفتن ازهیچ کسی نتوانسته بود خداحافظی کند حتی از پدر بزرگ و مادر بزرگش . با تعجب پرسیدم چرا آخه؟  شما که پاسپورت داشتید . جواب داد که با وجودی که آن زمان به بهایی ها پاسپورت یک بارخروج می دادند ، اما دم مرز مانع از خروج چند تن از بهایی ها شده بودند . آن ها هم تصمیم گرفته بودند که یک دفعه ای و بدون اعلام قبلی بروند. ظرف آن مدت کوتاه که باید کشور را ترک می کردند ، فرصت رفتن به شهرستان پیش اقوام را پیدا نکردند ( و جرات خداحافظی از طریق تلفن را هم نداشتند چون که احتمال می دادند که خط تلفنشان تحت کنترل باشد ) پس مجبور شده بودند که بی خداحافظی بروند . حتی از پدربزرگ و مادر بزرگ اش هم نتوانسته بود خداحافظی کند. بعدها  فهمیده بود که درست لحظه پروازهواپیما، مادربزرگش سکته کرده. بعدا مادربزرگ بهش گفته بود که شب پروازشان ، یک چیزی ته  دلش گواهی داده بود که شاید دیگر هیچ وقت دختر و نوه هایش را نبیند.
ازرفتن بی خداحافاظی اش می گفت و من بی اختیاریاد همه گودبای پارتی ها و مهمانی های خداحافظی ام  در ماه های آخر رفتنم افتادم . همان مهمانی هایی که تا سال ها بعد وقت دلتنگی ، کافی بود عکس ها یا فیلم هایشان را مرور کنم تا دلتنگی ام کمی رفع شود.
حق آزادی مذهب و بیان ، به کرات در اعلامیه ها و کنوانسیون های مختلف حقوق بشرذکر شده است ( کو گوش شنوا البته ؟) اما، من اگر می توانستم " حق آخرین خداحافظی " را هم به اعلامیه جهانی حقوق بشر اضافه می کردم. هر کسی باید این حق را داشته باشد که هر چند دفعه که می خواهد، بدون ترس از کنترل شدن و ممنوع الخروج شدن و ...  از هر کسی که می خواهد، خداحافظی کند.


۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

١. بالاخره کامپیوتر جدید گرفتم. کامپیوتر جدید ، سرعت جدید، زندگی جدید ...
٢. روزم را با چنین پیغامی از گوگل آغاز کردم
 

Your account could be at risk of state-sponsored attacks

If you were directed to this page from a warning displayed above your Gmail inbox, we believe that state-sponsored attackers may be attempting to compromise your account or computer...
 
( خلاصه کلام آن که اکانت گوگل شما در معرض حملات سایبری از یک دولتی (!) قرار گرفته است و چند سفارش امنیتی از قبیل کلیک نکردن در لینک های ناشناس، انتخاب کردن رمزعبور طولانی و مهم تر از همه انتخاب گزینه دو مرحله ای برای رمز عبور . )
به غیر از مورد آخر بقیه را رعایت کرده بودم البته تا به حال . از امروز مجبورم تنبلی را بگذارم کنار و مورد آخر را هم اجرا کنم.
٣. ایمیلم اینقدر شلوغه که فکر کنم، بنده خدایی که قراره ایمیلم را حک کنه از این همه شلوغی و شلختگی سرسام بگیره . خوب این هم یک روش مبارزه است دیگر.
٤. کتاب ذیل دیروز از تهران به دستم رسید. قرار است بعد خواندنش پست های بلاگ ام تغییر محسوسی بکنند. ١، ٢، ٣، نویسندگی تضمینی به روش قلمچی ... ببینیم و تعریف کنیم .
٥. از این به بعد به آن عبارت معروف " نعمتان مجهولتان: الصحه و سلامته " ، باید " والینترنت و الکامپیوتر پر سرعت" هم اضافه گردد
 .