۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه

می دانم البته از خودخواهی خودمه ولی یک وقتایی که رادین می خوابه و نگار و بهنود می زنند بیرون که تا بیدار نشده یک مختصر گردشی کنند، دلم می خواهد از خواب بیدار شود و بعد خودم بروم بخوابانمش. عاشق خمیازه کشیدن و کش وقوس رفتن قبل خوابشم. این سفر "خاله"هم یاد گرفت بگه. 

New Year's Resolutions

 
صبح با صدای " آجون، آجون " رادین از خواب بیدار شدم. آجون [ مخفف مادرجون ] است آن طور که رادین تلفظ می کند. دیشب هم تا پاسی از شب مشغول گپ با خواهر جان بودم. صبح به سختی از جایم بلند شدم. صدای آجون که می آید یعنی زنگ بیدار باش. متعاقبش هم صدای قربان صدقه مادر بزرگش و بعد صدای آژیرهلی کوپترش و بعد صدای خواهر و خواهر شوهرو الخ. این یعنی هر چقدر هم که شب قبلش دیر یا حتی نزدیک صبح خوابیده باشی دیگه باید بیدار شوی. چند وقت پیش نگار بهم از این گوشی پنبه ای ها داد که بگذارم در گوشم موقع خوابیدن در جاهای شلوغ ( هواپیما و خانه شلوغ و ... ). یک شب امتحانش کردم. نه راحت بود خوابیدن باهاش، نه جلوی سرو صدا را آن طور که باید می گرفت. خلاصه با کمی کمبود خواب، تصمیم گرفتم احتمالا آخرین پست امسال و هم چنین به قول خارجی ها رزولوشن سال جدید را بنویسم. هر چه فکر کردم دیدم یک رزولوشن بیشتر ندارم و آن این که در سال جدید اصلا نترسم. در سال قبل شاید خیلی از کارها را انجام ندادم نه از روی تنبلی، بلکه صرفا از روی ترس که شاید نشود، یا آن طور که باید نشود، ترس این که شاید شروع کردم و یکهو ماندم وسطش. در سال جدید سعی خواهم کرد که با جرات تر باشم و در ضمن هم چنان به رویا پردازی هایم ادامه بدهم . هم چنان به عشق خواب هایم بخوابم. هم چنان خواب ها (البته بعضا کابوس هایم ) را در طول روز برای خودم دوره کنم . 
خلاصه که  Happy New 2014

خدا یا خرما ؟


" پ"، پسر یکی از دوستانم است. ١٦ سالش است و امسال تصمیم اش را گرفت وبه هنرستان رفت . از اولش هم عاشق فیلم و دراما بود. از همه جالب تر این که بر عکس همه بچه های هم سن و سالش به جای عشق بازیگری، عاشق کارگردانی است. چند تا کلیپ کوچک هم تهیه کرده است. البته که مسلما پیشینه خانوادگی اش هم درانتخابش بی تاثیر نبوده است.
" ح "، دختر یکی دیگر از آشنایان است. تقریبا هم سن و سال " پ" است و اتفاقا اون هم عاشق هنر و به طور خاص تئاتر و موسیقی است. کم کم باید برای برای ورود به کالج و دانشگاه انتخاب رشته کند. هنوز تصمیم اش را نگرفته است که چه رشته ای بخواند. هر چند که عاشق دراما و تاتراست و تا به حال هم به طور مرتب در این زمینه فعالیت کرده و اجراهای متعددی داشته است، اما نمی خواهد به هیچ وجه هنر بخواند. استدلال اش هم این است که در هنر پول نیست ( حرف خودش هم هست، پدر مادرش را شخصا می شناسم و می دانم که هیچ کدام به " ح " نگفته اند که دنبال یک رشته به اصطلاح نان و آب دار برود.) 
هر دو برای من، به یک اندازه تحسین برانگیز اند. هم پسری که در سن ١٦ سالگی، تصمیم اش را می گیرد که با وجودی همه محدودیت های مالی و ... دنبال هنر و عشق و استعدادش برود و هم دختری که از ١٦ سالگی عواقب یک زندگی هنری را حساب می کند و ( و بر روی پول پدر یا شوهر آینده هم حسابی باز نمی کند ).
بچه های نسل بعدی ما هستند. هر دوشان برای من به یک انداز تحسین بر انگیزند. یکی با حساب گری و تکیه برپول خودش و دیگری با دنبال کردن رویایش.

۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

انتخاب بین بد و بدتر

١.  در این چند روز به چهار پنج تا باشگاه ورزشی سر زدم . علاوه بر قیمت مناسب و نزدیکی به محل خانه یا کار دنبال یک ویژگی دیگر هم هستم که خوب روم نمی شد مستقما از مسوول سالن بپرسم و تا الان هم پیدا نکرده ام . اصلا سالن ورزش دانشگاه را به عشق همان می رفتم . و گرنه کیه که  حوصله اش بیاد یک ساعت همینطوری روی ترد میل بدود ؟  آن خصوصیت برای من قطعا چیزی نیست به غیر از تلویزیون جلوی ترد میل که همیشه یک سری سریال طنز نشان می داد . فقط با چاشنی همین سریال های طنز بود که  سختی دویدن روی ترد میل از یادم می رفت . هر چه  سالن دیدم تا به حال، تلویزیون هایشان  یا روی کانال اخبار تنظیم شده بودند و یا روی کانال موسیقی . از مسول سالن هم که می پرسیدم می گفتند که کانال ها ثابت هستند و امکان تغییرشان هم نیست ، خلاصه یا باید قید سالن ورزش نزدیک به  خانه / محل کار را بزنم و برگردم  به همان
سالن دانشگاه ( با صرف یک مقداری مسافت ) و یا قید خندیدن حین دویدن . انتخاب راحتی نیست : انتخاب بین خنده و اتلاف وقت به خاطر طی مسافت

٢. امروز، اولین روز کاریم  (از نوع " ان جو ای"  ) بعد از اتمام تز بود در کانون مدافعان حقوق بشر 


پ.ن- عکس از محل کار




۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

There is a Difference Between Doing Nothing and [ Waiting + Looking for a Job ] ...


بالاخره جراتش را پیدا کردم که این جریان چهار ساله را تحویل دانشگاه دهم . تقدیمش کردم به خبرنگاران و فعالان حقوق بشر کشورم ، که بخش عمده ای از " کیس ستادی " تز ام را تشکیل می دادند. حالا مانده فقط انتظار تا جلسه دفاع تز ، به قول آقای جان لاک در سریال لاست
There is a Difference Between Doing Nothing and Waiting 


البته به غیر از منتظر بودن، دنبال شغل هم می گردم . هر چند کو حالا شغل مورد دلخواه ؟ گمانم مجبورم تا یک مدتی حداقل به طور آزاد ( فری لانس ) کار کنم، که هر چند مطلوبم نیست ولی در این چهار سال حداقل خوب تمرینش کرده ام .







۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

دو " بله " در یک هفته



بالاخره عروس خانم (ها ) بله را گفتند و توافقکی حداقل برای شش ماه بر قرار شد. دوباره حال و هوای روز بعد از انتخابات را پیدا کردم ، یک خوشحالی نصفه نیمه ،خب همین که سایه جنگ و تحریم از سر ایران برداشته شده جای خوشحالی دارد ، ولی موفقیت مذاکرات الزاما ربطی به بهبود اوضاع داخلی نخواهد داشت .

و ایضا بالاخره سوپروا یزرهم " بله " را گفت . فرستادم تز ام را برای یک ادیتور انگلیسی زبان که یک نگاهی به تز ام بیاندازد که از نظر نگارشی اشکالی نداشته باشد. قرار شد تا ٤ دسامبر برایم بفرستد . تا آن موقع نمی دانم چه کنم . نه آن فراغت لازم را دارم که دنبال کار جدید بگردم ، نه کار اساسی می توانم برای تز ام بکنم . [ منهای تصحیح بیبلیوگرافی و پاورقی و ...] . احتمالا یک سفر نیمه کاری هم به هلند خواهم داشت . هیجان زده ام . باورم نمی شود که تز ام بالاخره تمام شود . برای کار هم هیجان دارم ...



۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

به مناسبت دوهزارمین روز " روز "( My Piece for Rooz's 2000th Day )


چند ماهی است که به خاطردرگیریهای مربوط به تزام ( که باید تا چند هفته دیگر تحویل دهم) ، مطلبی برای روز ننوشته ام. اما این را به مناسبت دوهزارمین روزش نوشتم .مثل خیلی از چیزهای دیگر، دلم برای نوشتن درروزتنگ شده است که امید است که با خلاصی از تز، به زودی رفع دلتنگی شود


سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۲

دستم بگرفت و پا به پا برد...

پایان دوران اصلاحات و بسته شدن یک به یک روزنامه ها و مجلات دوم خردادی، مصادف شد با خروج من از ایران برای ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس. سختی های مهاجرت از یک سو و دشواری های انطباق با سیستم آموزشی جدید از سوی دیگر، چنان ذهن من را به خود مشغول کرد که برای مدتی ناگزیر از دنیای مطبوعات ایران به دور افتادم.
در این میان، شاید تنها روزنه ای که باعث شد این رشته به طور کامل قطع نشود، روزنامه الکترونیکی "روز" بود. سایتی متشکل از بخش های مختلف از تحلیل و گزارش گرفته تا طنز و کاریکاتور و ترجمه و شعر و از موضوعاتی چون اجرای حکم اعدام و قصاص گرفته تا گزارش شب شعر و معرفی فیلم از قلم افرادی نام آشنا با دیدگاه های مختلف.
هر چند که روز در شناسنامه اش، خود را اصلاح طلب معرفی می کند، اما با دادن عرصه به افراد با نظریات مختلف و بعضا مخالف خود به طور مثال در سلسله مباحث مربوط به دوگانه اصلاح طلبی / مطالبه محوری و یا طرح نظریات معتقدان به شکست یا ناکارآمد بودن اصلاحات در ایران، به خوبی به وظیفه مطبوعاتی خود درایجاد بستری مناسب برای انعکاس صداهای مختلف عمل کرده است.
سایت روز شاید از معدود روزنامه هایی باشد که در عین حال که عرصه ای برای صداهایی که هر یک به دلیلی اجازه انعکاس در داخل ایران را نیافتند می باشد، هم چنان ارتباط خود را با داخل ایران نیز حفظ کرده است. چنین است که در یک روز هم حاوی مصاحبه ای از هنرمندی در داخل ایران می باشد و هم دربردارنده گزارشی از رونمایی کتاب یا نمایشگاهی در گوشه ای از لندن یا پاریس.
اولین نوشته من در سایت روز آنلاین، به طور کاملا تصادفی بود: جوابیه ای که باید نوشته می شد. اما، به تدریج این همه تنوع مقاله و مطلب، شوق نوشتن را در من ایجاد کرد و سعی کردم که هم چنان که سایت روز برای من در تمامی این سال ها پلی بوده است برای ارتباط با ایران، من هم به نوبه خود پلی شوم برای ارتباط بین رشته تخصصی ام ( حقوق ) با سایت روزآنلاین. چنین شد که شروع به نوشتن در مورد آن چه که به ایران مربوط می شد از منظر حقوقی کردم: از بار حقوقی سخنان دادستان گرفته تا مزایا و معایب قانون در حال تصویب و لایحه تصویب شده...
این همکای ادامه پیدا کرد تا جایی که به مرور احساس کردم که من نیز جزئی از خانواده روز شده ام. البته که در این مسیر، با افرادی مهربان و اساتیدی دلسوز از سایت روز آشنا گشتم که مرا در ورود به دنیای رسانه ای یاری نمودند. یاری این عزیزان برای من بی گمان غنیمتی بود، چه که تا آن زمان سر و کار من تنها با کلمات خشک حقوقی بود. بدین گونه بود که سایت روز "دستم بگرفت و پا به پا برد". امید است چراغی که سایت روز در چهار راه اطلاع رسانی افروخته است، هم چنان فروزان و پا برجا باقی بماند

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-3c7c8c5e74.html .

۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه

درباره یک کمپین







" کمپین گفت و گو در مورد انرژی هسته ای " ، از سوی مرکز حامیان حقوق بشر راه اندازی شد. هدف این کمپین ، نه مخالفت و نه موافقت با انرژی هسته ای ، که صرفا ایجاد یک بستر مناسب برای گفت و گو موافقان و مخالفان در این زمینه است . متاسفانه به دلیل سانسور شدید در ایران ، به غیر از دیدگاه رسمی دولت ، هیچ دیدگاه دیگری اجازه انعکاس پیدا نکرده است . از جمله مسایل مختلفی که در ارتباط با انرژی هسته ای باید مطرح گردد مسایل مرتبط با زیست محیطی ، سلامتی و اقتصادی است و هم چنین بهره گیری از تجارب مثبت و منفی کشورهایی که از  انرژی هسته ای خود استفاده کرده اند . کمپین، صرفا یک کمپین حقوق بشری است که در ارتباط با حق آزادی بیان و اطلاع رسانی به شهروندان ایرانی فعالیت می کند . از این پس مرکز هرهفته ، مقالاتی را از هر دو گروه موافق و مخالف منتشر خواهد کرد.

توضیح عکس : عکسی را که برای این پست انتخاب کرده ام ، عکس خورشیدی است که به انرژی هسته ای " نه  "، می گوید. این عکس البته ربطی به کمپین ندارد ، چون صرفا خودم از جمله مخالفان انرژی هسته ای و معتقد به جایگزینی انرژی هسته ای با دیگر انرژی ها، از جمله انرژی خورشیدی هستم ، این عکس را برای این پست انتخاب کردم






لطفا براى امضاى بيانيه


لطفا براى امضاى بيانيه



۱۳۹۲ آبان ۳, جمعه

چه برسر واژه هایمان آورده ایم ؟


داشتم فکرمی کردم طی چند سال اخیر چند بار چنین جملاتی را بر زبان آورده ام ؟  " زن و شوهر خوبی هستند ولی خوب، کمی اصلاح طلب اند ." یا  "بچه های بدی نیستند ولی خوب چپ اند دیگه، خوبه آدم فاصله اش را باهاشان حفظ کند." این یعنی بفهمی، نفهمی، به هر دو واژه  "اصلاح طلبی" و "چپ " بار منفی داده ام.

گاهی فکر می کنم اگر معنای اصلاح طلبی " اصلاح  و درست کردن " [ در مقابل انقلابی گری وعوض شدن تنها راس بدنه نظام ] و چپ بودن هم به معنای "خواستارحقوق و امکانات برابر برای توده مردم " است ، چرا هر دو واژه را با " اما " و " ولی "، بر زبان می آورم ؟

راستش در این مدت کم ندیده ام ، طرفداران حزب خاصی را که با نام " اصلاح طلبی"، همه چیز را فدای "حفظ مصلحت نظام " کرده اند ، تا جایی که به راحتی هدف اصلاح طلبی را فدای مسیر کرده اند و از آن طرف هم کم نبوده اند کسانی که با گذاشتن نام " چپ" برروی خود، تنها  بایکوت و اعتراض به هر نوع حرکتی را،  راه حل پیشرفت مملکت و جهان دانسته اند .

ای کاش هر دو گروه یاد بگیرند که واژه ها ، را فدای گرایش سیاسی خود نکنند ... هم چنان که طلبان روزی یاد بگیرد که اسلام را فدای وحشی گری خود نکند ... می ترسم این طور که دارد پیش می رود، به زودی خیلی دیگر از واژه ها را ، مجبور شوم با  "اما " و " ولی "، بر زبان آورم .
 

۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

رفت ...

بعد از یک سال و نیم دیدمش . اصلا نمی شناختمش . هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. موقع رفتن فقط گفت " مرسی ، خوش گذشت ، زحمت دادیم." و یک خداحافظی بی روح . بغضی نبود، دلتنگی نبود، اصلا هیچ حسی نبود. من هم مثل همیشه دیگه نپرسیدم کی برمی گردی . فقط گفتم " به سلامت . سلام برسان . "

۱۳۹۲ مهر ۱۷, چهارشنبه

خداحافظی از دوربینی که برای " همه " روشن بود ......





  
در خبر آمده است که بیژن فرهودی از صدای آمریکا رفته است و به دنبال آن هم کلی حاشیه که یعنی خودش رفته ؟ باز نشسته شده؟  شاید هم اصلا با مدیریت صدای آمریکا مشکل پیدا کرده ؟ ( مثل آقای ایکس و خانم ایگرگ) . من نمی دانم کدام یک از این چند فرض می تواند درست باشد . راستش به طوردائم هم پیگیر برنامه های صدای آمریکا نبوده ام .اما یک چیز را مطمئن هستم و آن این که آقای فرهودی از معدود خبرنگارانی بود که به قول معروف " همیشه بود " و در هر برنامه ای که به ایران مربوط می شد حضور داشت: از کنفرانس و شب شعر و جلسه رونمایی کتاب گرفته تا کنسرت و جشن شب یلدا و ...  این که برگزار کننده جلسه چه کسی یا ازچه گروهی بود و برنامه چقدر مخاطب داشت یا نویسنده یا شاعری که از کتاب یا اثرش رونمایی می شد چقدر معروف بود ، برایش اهمیتی نداشت ، چون که همیشه بود . دوربین آقای فرهودی شاید تنها دوربینی بود که قبل از این که وارد هر جلسه ای بشوم همیشه می دانستم گوشه  ای از سالن روشن خواهد بود.

۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

ای کاش می شد بعضی از خواب ها  را " دی وی دی " کرد، گذاشت در قفسه و برای همیشه نگهشان داشت.

" ازانتخاب بین بد و بدتر " تا " اعلام نامزدی برای جایزه صلح نوبل ".... ؟ !


البته که من درک می کنم کسانی را که از ترس تحریم و جلیلی به روحانی رای دادند ( خودم هم تا آخرین لحظه بین رای دادن و رای ندادن مردد بودم)، ولی دیگه پیشنهاد نامزدیش برای جایزه صلح نوبل چی بود آخه ؟


 

۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

در مذمت طرفداران سینه چاک داغ تر از آش ..

رضا پهلوی، از خیلی از طرفدران متعصبش، منطقی تر، مودب تر، با فرهنگ ترو ..." تر " است . ای کاش این طرفداران دو آتیشه متعصب می فهمیدند که این طرز رفتار و برخوردشان، چقدر به ضرر رضا پهلوی تمام می شود.

در همین راستا دعای امروز : اللهم خلص کل بنی انسان من الطرفداران المتعصب دو آتیشه





 

۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

درمخالفت با قانون ازدواج با فرزند خوانده

  
ما جمعی از فعالان اجتماعی و اعضای گروه‌های مردم نهاد در زمینه حقوق کودک، با توجه به تجربه‌ای که در زمینه مقابله با معضلات اجتماعی داریم، گمان می‌کنیم این قانون زمینه‌ساز مشکلات و معضلات بسیاری است و سرپوشی قانونی برای کسانی است که تا دیروز با اعمال خلاف قانون خود، امنیت کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست این سرزمین را در قالب خرید و فروش کودک و سواستفاده جنسی از آنها برهم می‌زدند. بنابراین مصرانه خواستار اصلاح این ماده قانونی و ممنوعیت ازدواج دختر خوانده با پدرخوانده هستیم و با توجه به آسیبی که این تبصره، به ارزش‌های اخلاقی و سلامت جامعه و خانواده و از همه مهم‌تر به حقوق کودکان بی‌سرپرست وارد می‌سازد، از نمایندگان مجلس و شورای نگهبان می‌خواهیم در مورد آن تجدید نظر لازم را اعمال کنند
 
 

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

آشپزی می کنی؟

" زندگی متاهلی خوبه ؟ " سوالی که بلافاصله به دنبالش می آید: " آشپزی می کنی؟ "
امروز برای هزارمین بار مجبور شدم توضیح بدهم که هم من از سال ٢٠٠٦ که از ایران آمدم ، آشپزی می کردم ( خب البته دقیق تر باید  بگویم از سال ٢٠٠٧،چون که یک سال اول را با غذای بیرون سپری کردم )، و هم علی از وقتی که
به انگلیس آمد، آشپزی می کند.  اصلا مگر می شود آشپزی نکرد ؟ مادر ، پدر که نبودند ، در بلاد غربت هم که آدم آشپز ندارد. هر روز هم که نمی شود ساندویچ خورد یا رفت رستوران . خوب ، اگر آشپزی نمی کردیم که از گشنگی می میردیم . نمی دانم چرا این سوال را دائما همه می پرسند . مگر آدم های مجرد آشپزی نمی کنند؟ 
خلاصه که موضوعی که کوچکترین تغییر در زندگی متاهلی ام بوده ، تاکنون بیشترین سؤال را به خودش اختصاص داده است






    


عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی ..


بالاخرة اصلاحات در ايران يك روزی پيروز مي شود، يا رژيم عوض مي شود يا چه مي دانم هر فرض ناممكن ديگر، ولي تز من هم چنان تمام نمي شود... باز هم اول مهري ديگر و قول به خودم كه تا چند هفته ديگه كلك اين تز كش دار هم كنده است ... (البته به ياري كامنت هاي به موقع أسانيد راهنما).

پ.ن.١ - خیلی سعی کردم این اول مهر را نبینم، ولی خوب مجموع شرایط دست به دست هم داد که نشود. ان شاالله که اساتید راهنمای اول و دوم به موقع نظراتشان را ارایه دهند، که قفل این کش هم در هفته های آتی باز شود ... در کش دادن حکمتی نیست ...................................... هیچ وقت فکر نمی کردم دلم برای زندگی کارمندی این قدر تنگ بشود.


پ.ن. ٢ - عکس ها از حیاط دانشگاه سواس است در آغاز شروع سال تحصیلی جدید.

پ.ن.٣ - پسر دایی هم  بالاخرة رسید، یک هفته از شروع کلاس هایش گذشته ولی خوب ویزا
یش دیر درست شد. ناخواسته تا می توانستم از شیوه مقاله نویسی اینجا، درست کردن ارگیومنت و پلیژریسم ترساندمش . آخری را اصلا نشنیده بود . گفت: "چی هست ؟"  یکی از دوستان که آنجا بود جواب داد : " یعنی از یک جایی که مطلبی نقل می کنی، حتما منبع را ذکر کنی، به اسم خودت نیاوری." گفت: " خوب آن که خیالم جمع است." بهش گفتم : " خیلی ساده ای ، اصلا به این راحتی ها نیست ، حواست نیست میای دریاداشت برداری یک مطلبی می نویسی بعد میخواهی انتقال بدهی یادت میره منبع را بزنی . اصلا حتا اگر کلمات طرف را کم عوض کنی ولی هم چنان بهش رفرنس بدهی و داخل گیومه نگذاری ، باز هم می شود پلیژریسم . اگر هم ازت اشکال پلیژریسم بگیرند، کلکت کنده است . مدرکت را بهت نمی دهند ، چه بسا مدارک قبلیت را هم باطل کنند ( این آخری را البته اغراق کردم )." آخرش هم بهش گفتم بهترین کار این است که نیکاهنگ را پیدا کنی و ازش خواهش کنی قبل از این که مقاله یا تز ات را سابمیت کنی، با این دقتی که دارد یک نگاهی بهش بیاندازد. هم برای الانت خوبه هم برای آینده ات. یک وقت اگر رییس جمهوری چیزی  شدی ، تنت نمی لرزه که یکی بیاید از تزات اشکال  پلیژریسم بگیرد. لازم به ذکر است که پسر دایی شاگرد اول دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بوده و به آینده اش کلی امید بسته ایم . خلاصه این جور که نصیحتش کردم، فردا برنگرده ایران خوبه .







  .

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

Our views on the different forms of violence against women in Iran. [ I spoke about the violence against the modern young women in Iran.]

صدای وحشتناک ضربه ها به بدن زن

آزاده معاونی
بیست و چند ساله بودم که مدتی با پدربزرگ سالمندم در خانه قدیمی اش در اطراف خیابان ویلا زندگی کردم. خدمتکار جوانی به نام خدیجه همراه خانواده اش در طبقه پایین زندگی می کرد. با وجود این که اتاق خواب من در طبقه بالا و کنار یک کولر گازی پرسروصدا بود، اغلب شب ها صدای فریادهای خدیجه را می شنیدم. صبح روز بعد، طبق روال هر روزه، او را در حالی در آشپزخانه می یافتم که از خرید نان بربری تازه برای صبحانه برگشته بود و در حالی که دخترکوچک اش میان چین های دامنش پنهان شده بود، مشغول سرخ کردن چیزی برای نهار بود. بعضی اوقات صورت اش کبود بود، اما بیشتر مواقع به خاطر کتک هایی که شب قبل اش خورده بود، به سختی راه می رفت یا آشپزی می کرد.
زنان در همه کشورها با آزار های جسمی، عاطفی یا جنسی ای از طرف شریک زندگی یا همسرشان مواجه هستند که به خشونت خانگی موسوم است. با وجود اینکه خشونت خانگی معضلی جهانی است که دلایل اش ریشه ای عمیق در پیشینه خانوادگی و سنت های فرهنگی جوامع دارد، بسیاری از کشورها با ترکیبی از اقدامات اجتماعی، اقتصادی و حقوقی موفق شده اند از دامنه شیوع خشونت خانگی در جوامع شان بکاهند. ایران جزء این کشورها نیست. دولت ایران دسترسی شهروندان اش به آمار مربوط به خشونت خانگی را محدود کرده و از بحث پیرامون این موضوع در رسانه ها و کتاب ها جلوگیری به عمل می آورد.
ایرانیان می دانند که آزار خانگی در دور و اطراف شان اتفاق می افتد، همان طور که من در خانه پدر بزرگ ام و حتی قبل از آن به عنوان یک دختر جوان شاهدش بودم، اما در مورد دامنه شیوع خشونت خانگی در جامعه و وضعیت ایران در مقایسه با سایر کشورهای منطقه چیز زیادی نمی دانند. سکوت افکار عمومی ایران با اوج گیری انزجار عمومی در کشورهای همسایه مثل ترکیه که در آن نارضایتی مردم از بالا بودن میزان خشونت خانگی منجر به بروز اصلاحات مهمی می شود، تضادی آشکار دارد.
بدیهی است که عوامل متعدد و گسترده ای زمینه ساز بروز خشونت های خانگی در ایران است. شهلا اعزازی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی، که تحقیقات زیادی در این زمینه انجام داده، فرهنگ مردسالاری را مهم ترین دلیل بروز این معضل می داند ولی در عین حال معتقد است که قانون در ایران، توسل به خشونت در محیط های خانوادگی را امکان پذیر می سازد. به گفته او "یک راه ساده این است که مجازات مجرم خشونت تشدید شده و قربانیان مورد حمایت قرار بگیرند."
اعزازی می گوید: اما دولت ایران به جای پیمودن این مسیر ساده، فعالانه به ترویج فرهنگ خشونت می پردازد: از لایحه اخیر مجلس در زمینه ایجاد محدودیت های جدید درخصوص مسافرت بانوان گرفته تا برخورد غالبا خشونت آمیز ماموران انتظامی با خانم ها در خیابان به بهانه رعایت نکردن حجاب و افزایش شدید اعدام ها در انظار عمومی. دولت خشونت را به جنبه عادی زندگی روزمره مردم تبدیل کرده که به نوبه خود افزایش آزار خانگی را در پی دارد. اعزازی ادامه می دهد: "حکومت به جای این که خشونت را به بداهت نشان دهد، از خشونت برای جلو بردن اهداف خودش استفاده می کند. این اعمال خشونت را در جامعه تشدید میکند."
در این میان، اقدامات دولت وضعیت را بدتر می کند، آن هم در بستری اجتماعی که نبود حمایت از جانب خانواده زن از یک سو و وجود ذهنیت اجتماعی منفی در مورد طلاق از سوی دیگر باعث شده تا زنان آسیب دیده چندان پناهگاهی نداشته باشند. وکیلی در ایران در وبلاگ‌نوشته جدیدی به نام "تنها و تسلیم"، درباره یکی از موکلان تحصیل کرده اش از خانواده ای مذهبی و سنتی می نویسد که شوهرش او را مورد آزار قرار داده بود. زن تصمیم به پس گرفتن درخواست طلاق اش گرفته چون پدرش که یک روحانی و قاضی سرشناس است و هرگز اجازه بازگشت او به خانه پدری را نخواهد داد. پدر به او گفته که زن باید تا لحظه مرگ بسوزد و بسازد. به نوشته این وکیل: "دلیل این حال خراب امروز من نگاه دخترک بود به خودش. ترس از پدری که قرار بود حامی اش باشد، ترس از اقوام و دوستانی که او را به خاطر مشکلات زندگی مشترک اش طرد کرده بودند و از همه وحشتناک تر، ترس از زیرپاگذاشتن اعتقادات مذهبی اش که قرار بود مایه آرامش اش باشد."
دیدگاه های منفی جامعه در مورد طلاق و مسئله داشتن استقلال مالی از مشکلات رایجی است که مهرانگیز کار، یکی از برجسته ترین کارشناسان حقوقی ایران، سال ها از آنها سخن گفته. او می گوید زنان باید با مشکلات دیگری هم دست و پنجه نرم کنند: سنت های مذهبی که بر اساس آن کتک زدن همسر مجاز است، قوانین تبعیض آمیزی که می تواند منجر به از دست دادن حضانت فرزند توسط مادر شود و چالش گزارش خشونت خانگی. ایران بر خلاف کشورهایی چون ترکیه، اندونزی و حتی عربستان سعودی از امضای یکی از کنوانسیون های کلیدی سازمان ملل متحد (کنوانسیون رفع همه اشکال تبعیض علیه زنان، موسوم به CEDAW) خودداری کرده، سندی که دولت ها را موظف می کند مسئله آزار جسمی خانگی زنان را از نظر حقوقی جدا از مقوله خشونت عمومی مورد رسیدگی قرار دهند. در قوانین حقوقی ایران، خشونت خانگی در زمره جرایم عمومی شناخته می شود و به همین جهت مقامات قضایی ایران اغلب خواهان مدارک و شهود برای اثبات آن هستند که تأمین شان مشکل است.
دولت محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، تلاش کرد اقداماتی را در این زمینه انجام دهد که از آن جمله می توان به راه اندازی تعدادی خانه امن برای زنان و حمایت مالی از یک پروژه بزرگ تحقیقاتی در مقیاس کشوری برای بررسی متغیرهای منطقه ای و دامنه شیوع خشونت خانوادگی در کشور اشاره کرد. راه اندازی خانه های امن پروژه ای بود که هیچگاه به درستی یا در مقیاس وسیع اجرایی نشد. این پروژه در زمان خود حرکتی پیشگامانه بود اما برخی نتایج شوکه کننده آن از جمله اینکه66  درصد از شرکت کنندگان در نظرسنجی ها گفته بودند حداقل یک بار در طول زندگی مشترک خود مورد آزار جسمی قرار گرفته اند، به دلیل احتمال کلی گویی و اغراق مورد انتقاد قرار گرفت. گفته می شود که نتایج به دست آمده از تحقیقات مذکور هم اکنون محرمانه تلقی شده و دولت تحقیقات گسترده دیگری در این زمینه انجام نداده است.
در حالی که جو قانونی حاکم در ایران راه آزار و اذیت را برای مردان خشن هموارتر و کمک گرفتن را برای زنان سخت تر کرده، باورهای فرهنگی مشوق خشونت، ایرانیان را هر جا بروند همراهی می کند. من در کالیفرنیا و در میان نسلی از ایرانیان بزرگ شده ام که اوایل انقلاب کشورشان را ترک کردند. یادم می آید دوستان مادرم هر وقت که "مشکلاتی در خانه شان داشتند" به خانه ما پناه می آوردند و این تنها برداشت مثبتی بود که به عنوان یک نوجوان می توانستم از این موضوع داشته باشم.
به یاد دارم که در دنیای کودکی بعضی مردها را در جمع زنانه مان تحقیر می کردیم و وقتی یکی از دوستان که به ما پناه آورده بود – و حتی حکم قضایی علیه شوهرش داشت – با شوهرش آشتی کرد و با او به لاس وگاس رفت، حسابی گیج شدیم (این موضوع به من آموخت که زنان هم به خاطر وابستگی به چرخه خشونت و آشتی، نقش مؤثری را در تداوم روابط مبتنی بر آزار مردان ایفا می کنند). وقتی درباره موضوع این مقاله با بستگان مسن ترم صحبت کردم، از آنچه در مورد شوهران سابق شان گفتند شوکه شدم، چیزهایی که فراموش شان کرده بودم یا شاید مثل بقیه ترجیح داده بودم چشم ام را به رویشان ببندم.
به گفته نهضت فرنودی، روان درمانگر سرشناسی که چندین دهه در میان جامعه ایرانیان لس آنجلس به کار روان درمانی مشغول بوده، خشونت خانگی میان مهاجران ایرانی نسل اول نسبتا شایع بوده است. او می گوید: "نرم افزار فرهنگی مهاجران تغییری نمی کند، آنها با میراث فرهنگی مشابهی می آیند، تنها فرق اش این است که وارد جایی با قوانینی متفاوت  می شوند."
به هر حال، اجرای قانون خیلی زود وضعیت را تغییر داد، به خصوص در میان تعداد زیادی از خانواده های مهاجر ایرانی که در آن ها خشونت خانگی به بیماری روانی خاص یا سوء مصرف مواد مخدر ربطی نداشت. "خیلی از کسانی که می گفتند 'من را تحریک نکن، کاری نکن خون جلوی چشم ام رو بگیره چون اون وقت نمی تونم خودم رو کنترل کنم، بعد از گذراندن یکی دو شب در زندان و باز شدن پرونده قضایی علیه شان، معلوم می شد که در واقع خیلی خوب هم می توانستند از پس کنترل خودشان بربیایند."
به اعتقاد فرنودی، توسل به خشونت فیزیکی به عنوان وسیله ای برای کنترل همسر یا حل و فصل مناقشه برای اکثر ایرانیان نسل دوم مفهومی بیگانه است. او تغییر رفتار مردان و زنان ایرانی را شاهد بوده است، مردانی که به دنبال شرکای واقعی برای زندگی و نه صرفا همسران مطیع هستند و زنانی که دیگر حاضر به تحمل خشونت نیستند.
یکی از مشکلات ماندگار در داخل ایران، نبود آموزش های اجتماعی و پوشش مناسب رسانه ای در مورد هر آن چیزی است که موجبات آزار زنان را فراهم می آورد. زهرا تیزرو، از اساتید دانشگاه اکستر، که تحقیقی در ایران انجام داده از مصاحبه اش با زنان کشاورز می گوید،از آن جايي كه برخي از زنان مصاحبه شو نده، بخصوص زنان روستايي، معني كلمه 'خشونت' را درك نمي كردند، مجبور بودم از كلمات ديگري براي رساندن مفهوم استفاده كنم. اين زنان در معرض اشكال بي رحمانه اي از خشونت فيزيكي قرار داشتند و از ديد ايشان ضرب وشتم خشونت به حساب مي آيد و نه كشيده و مشت. 
حتی زنان مدرن شهری هم گاهی از این موضوع غافل اند که آزار احساسی، از کنترل رفتار گرفته تا توهین و اجبار به داشتن رابطه جنسی در زندگی زناشویی، از مصادیق خشونت خانگی به شمار می آید. نرگس توسلیان، دانشجوی دکترا و فعال حقوق زنان در این زمینه می گوید: "من این موضوع را حتی میان دوستان تحصیلکرده خودم هم می بینم"."یکی از دوستانم که نامزد داشت به من گفت نمی دانسته اجبار به داشتن رابطه جنسی توسط نامزدش تجاوز به عنف محسوب می شود."
بسیاری از جوانان ایرانی ممکن است متوجه چنین مفاهیمی نشوند و قابل درک است که از شنیدن پیام های مغشوش دولت در مورد نقش های جنسیتی و اصول اخلاقی دچار سردرگمی شوند: زنان مرواریدهایی هستند که باید از آن ها محافظت کرد، غیرت مرد، جوهر وجودی اوست که باید به هر قیمتی آن را حفظ کرد. با نگاهی به تصاویر بیلبوردهای تبلیغاتی در گوشه  و کنار شهرتان متوجه می شوید که از مردان و زنان انتظار چه رفتاری می رود. چطور می توان توقع داشت پیام هایی از این دست، به برخوردهای خشونت آمیز جنسیتی در صحنه واقعی زندگی دامن نزند؟
از نظر کارشناسانی مثل شهلا اعزازی، با وجود همه نابسامانی های اجتماعی که توسط دولت بر ایرانیان تحمیل می شود – از خشونت گاه و بیگاه گشت ارشاد در خیابان ها گرفته تا لایحه جدید ترویج پدرسالاری – جامعه ایران به آرامی در حال پیشرفت است. اعزازی می گوید: " در ابتدای کارم در تهران ، با زنانی صحبت کردم که از نظرشان یک سیلی ساده'، خشونتی عادی و طبیعی بود حتی از من می پرسیدند، 'مگر شوهرت تو را نمی زند؟' اما امروز، شاهد آگاهی جدیدی در میان زنان هستم، آن ها دیگر کتک زدن زن را چیز بدی می دانند."
نوشین، مشاور سازمان بهزیستی ایران در شهر همدان، هم شاهد پیشرفت های فکری مشابهی در زنان در این زمینه بوده است. او می گوید: "هر روز مردان بیشتری با بدن های کبود به ما مراجعه می کنند"، او با اشاره به روند رو به رشد تعداد زنانی که در سراسر کشور در کلاس های آموزش هنرهای رزمی شرکت می کنند، چنین می گوید: "فکر می کنید اتفاقی است که هر روز زنان بیشتری در کلاس های کاراته و کونگ فو شرکت می کنند؟ زنان، به خصوص زنان جوان، در حال یادگیری حقوق خود و روش های دفاع شخصی هستند."

کارگاه آموزشی در مورد خطرات زیست محیطی و اقتصادی انرژی هسته ای در لندن

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

I will be Tweeting Live from the US Prisons " " : " خواب ها ، نشانه ای ازترس ها و آرزوها ی عالم بیداری ؟ "






از خواب که بیدار شدم، تنها قسمتی که خیلی واضح به یاد می آوردم این بود که دنبال آیفون ام می گشتم که خبر دهم در چند روز آینده به طور زنده از زندان های امریکا، توییت خواهم کرد. به نظر خودم خیلی هیجان انگیز می آمد، با خودم فکر کردم کمتر کسی این شانس را خواهد داشت که در این موقعیت قرار بگیرد . دنبال چند تا عکس دبش اینستگرامی هم می گشتم از داخل محوطه که ضمیمه گزارشم کنم ...

با دو تا از دوستانم بودم . داشتیم برای خودمان می گشتیم و مدل توریستی عکس می گرفتیم که یک دفعه ای فهمیدیم که وارد محوطه ممنوعه شده ایم . منطقه نظامی که عکس برداری و فیلم برداری در آن مطلقا ممنوع بود . حالا بیا و ثابت کن که قصد جاسوسی نداشته ایم . خلاصه که همین پروسه اثبات عدم قصد جاسوسی، منجر به بازداشت چند روزه ما شد . نمی دانم اسم زندانش چه بود، اما یادم می آید که اصلا از این اتفاق ناراحت نشدم . خیلی هم برایم هیجان داشت . حتی دوست داشتم از آن زندان های خفن مدل گوانتانما باشد که کمتر کسی از داخلش گزارش تهیه کرده باشد. هر چه بود، زندان زیبایی بود. وقت هوا خوری که می رفتیم روی ایوان می نشستیم ، یادم می آید که منظره پیش رویمان، دقیقا همان منظره هتل سلطان احمد در ترکیه بود. دریا بود و دریا بود و صخره ... داخل زندان نه کثیف بود نه خیلی شیک . دوش های حمام،  مدل همان دوش های سالن ورزش دانشگاه بود.  از دو، سه روزی که  گذشت هیچ خاطره دقیقی ندارم .حتی یادم نمیاد که واقعا گزارشی دادم از اوضاع داخل به بیرون یا نه ، فقط این را یادم می آید که در طول این سه روزخیلی از شخصیت های سیاسی از طیف های مختلف به دیدنم آمدند . یک بازدید کننده بیشتر در یادم مانده : وقتی وارد شد خانم " ف " بود، بعد که داشت می رفت از اتاق بیرون یک روسری سرش کرد و شد خانم " م " از یک جریان کاملا متفاوت .

می گویند خواب ها ، نشانه ای است از ترس ها و آرزوها ی آدمی در زمان بیداری  . در طول راه نشستم خوابم را حلاجی کردم . قسمت اول حتما از سفر چند سال قبل آمده بود وقتی که به ترکمنستان رفته بودیم و همینطور دوربین به دست وارد یک محوطه ممنوعه شدیم . البته موضوع  با  یک تذکر ساده ختم به خیر شد. قسمت بازداشت هم لابد به سفر مصر مربوط می شود. با یکی از دوستان برای کنفرانسی عازم مصر شدیم . با آن که ویزا داشتیم، در نهایت اجازه ورود پیدا نکردیم . آن طور که مامور می گفت برای اتباع برخی از کشور ها ، علاوه بر مهر ویزا ، باید مهر چک امنیتی هم بر روی  پاسپورت می بود که برای ما نبود و در نهایت بعد از چند ساعت معطلی در " اتاق ویژه افراد بدون ویزای در حال گذر به کشورها ی دیگر"، عازم لندن شدیم . قسمت آخر را هم هنوزکشف نکرده ام به چه بر می گردد . شاید هم هنوز منتظر معجزه " ائتلاف " هستم




پ.ن- عکس از منظره هتل سلطان احمد در ترکیه

۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

ریزش باران و غربت یک پرسش





استاد حقوق جزای بین الملل چند مقاله برای کلاس فرستاده بود تا برای جلسه بعدی بخوانیم. آخر ایمیلش هم نوشته بود " امیدوارم با وجود هوای بارانی، آخر هفته خوبی داشته باشید. " این جمله اش آن زمان خیلی برایم غریب آمد . انگار به کسی که در شهری که دایما در خطر بمب شیمیایی و نارنجک و ... زندگی می کند و هر لحظه هم خطر آوار شدن خانه اش بر روی سرش وجود دارد بگویند " امیدوارم چند قطره باران ، هفته ات را خراب نکند . " خوب ، راستش من با آن که در آن موقع در چنان شهری زندگی نمی کردم ولی حال و هوای درونم خیلی بهتر از ساکنان  مناطق جنگ زده نبود.
من در طول عمرم ، دو بار دچار افسردگی شدم :اولی چند ماه اول سال قبل از کنکورم بود و دومی چند ماه اولی که تازه به کانادا آمده بودم . این افسردگی هم بیشتر ناشی از دانشگاه جدید و تغییر سیستم آموزشی می شد. شاید تغییر سیستم آموزشی و دانشگاه ، بچه های فنی را که بیشتر و فرمول و اعداد سر و کار دارند خیلی  اذیت نکند ولی برای کسی که درحوزه علوم انسانی در ایران درس خوانده و به آن روش عادت کرده، تغییر سیستم واقعا مشکل است . زبانم خوب بود ولی باید عالی در حد یک دانشجوی انگلیسی زبان می بود، که خوب نبود . بدتر از همه این که در دانشگاه ایران ، حتی یک مقاله به شیوه دانشگاه کانادا ننوشته بودم . تمام درس هایی که در کانادا می خواندم برایم یا زیادی فلسفی یا زیادی کاربردی بودند . همه این ها را به علاوه تغییر محیط دانشگاه و تغییر هم کلاسی ها را که کنار هم می گذارم، خیلی خودم را سرزنش نمیکنم که یکهو کم آوردم. به هر حال ، خوش بختانه این دوره هم مانند دوره کنکورم خیلی طول نکشید . زبانم به تدریج بهتر شد و کم کم به دانشگاه جدید و سیستم مقاله نویسی هم عادت کردم .
امروز باران می بارید و کس دیگری دقیقا همان جمله را تکرار کرد و گفت که امیدوار است که برخلاف بارش باران ، هفته خوبی را در پیش رو داشته باشم. به ناگهان یاد شش سال پیش و آن روز افتادم و هزار بار خدا را شکر کردم که دیگر حرفش برایم غریب نیامد. گفتم امیدوارم

۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

زندگی متاهلی

این هفته که گذشت بی شک برایم از مهمترین هفته های امسال بود. هر چند هنوز وقت نکرده ام چیزی در موردش بنویسم . از شب قبل عروسی آمدم این خانه . دلم برای خانه خودمان که حالا باید بگویم خانه مادر ، کمی تنگ شده است  . هنوز به همه چیز خانه و محله جدید عادت نکرده ام. این تابستان را اگر بخواهم تقسیم کنم، می شود به دو قسمت قبل  و بعد ٢٥ آگوست . تا ١٢ شب ٢٥ آگوست را خیلی بهش فکر کرده بودم و برایش نقشه کشیده بودم، که مهمان های خارج از انگلیس را قبل عروسی کی ببینم. سالن عروسی چطوری باشد، موسیقی چه باشد، به شیوه اینجا ( سپیچ ) سخنرانی کوتاه داشته باشیم یا نداشته باشیم و هزاران هزار مساله جزیی دیگر. خدا رو شکر همه چیز آن طور که دوست داشتیم برگزار شد . نگار و رادین و بهنود و خیلی از افراد فامیل را بعد از مدت ها  به طور واقعی و نه غیر مجازی می دیدم . مهمان ها همه رفته اند، وسایلم را بالاخره کامل در خانه جدید چیدم . میروم که به قسمت دوم ( بعد ٢٥ آگوست) بپردازم
 

پ.ن- عکس از چند ساعت قبل از مراسم

۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

چشم هایم را شستم ، آن ها هم به مرور جور دیگری شدند

چشم هایم را شستم ، آن ها هم به مرور جور دیگری شدند. این " دیگر شدنشان" را کاملا می شود حس کرد. هم عقیده نشده ایم ولی حداقل دیگر فحش نمی دهند یا پرخاش نمی کنند. چشم هایم را با یک فرمول ساده شستم. مرور کردم جدال هایی را که تا به حال شاهدش بوده ام ( چه آن هایی را که خودم شخصا آن جا حضور داشته ام و چه آن هایی راکه در فضای مجازی ثبت شده اند). در همه این مناظرات و تجمعات ، تنها دنبال یک چیز می گشتم و آن این که اگر هدف واقعا یکی است و اختلاف تنها در استراتژی است ، از کجای کار این همه تنفر به وجود آمد ؟ از کجا مرز بین ما و آنها این قدر پررنگ شد؟  کدام جمله یا گفتمان ما تا این اندازه تحریکشان کرد که آن گونه خرمن کلمات تندشان را بر ما کوبیدند؟ از هزار زاویه خودم را جای آن ها گذاشتم، در کمال تعجب حتی گاهی به یک حس همدردی مشترک با ان ها رسیدم هر چند که هنوز با استدلال ها و استراتژی هایشان به شدت مخالفم ولی حداقل می فهمم که در منظر آن ها چه چیز ( به درست یا غلط ) نشان از چه چیز دارد. یاد گرفته ام چگونه صحبت کنم که به سو تفاهم هایشان دامن نزنم . کمی طول کشید تا فهمیدم همه آن ها هم آن طورکه ما تصور می کردیم ، " یک مشت آدم علاف فحاش " نیستند ، حتی در بین اشان با چند استاد دانشگاه آشنا شدم . خیلی هایشان هم نمی دانم از من چه تصویری به عنوان " آنها " در ذهن داشتند که اوایل ، آن قدر جبهه می گرفتند، ولی با چند گفتگوی ساده، به یک باره چنان صمیمت و دوستی ای بر رفتارشان حاکم  گشت که احساس کردم همسایه یا دوست قدیم ام را یافته ام. یار دبستانی ای که می تواند افکار و دیدگاهایش از شما با مرور زمان فرسنگ ها فاصله گرفته باشد، اما خاطرات دوستی و تقسیم خوراکی های زنگ تفریح های مدرسه اش ، هم چنان باقی بماند . 

۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

فیشال اکسپرشن ( حالات صورت ) خبر می دهد از سر درون ...


کم کم یاد گرفته ام چطوری در مواقعی که لازم است ، بپوشانمش . اگر هوا کمی ، فقط کمی آفتابی باشد حتما عینک بزرگ آفتابی ام را می زنم. اگه فقط اندکی باد بوزد، بهانه دارم صورتم را لای شالم پنهان کنم. اگرهیچ کدام هم نبود ، خب به بهانه سرما خودگی همیشه می شود دستمال را جلوی صورت گرفت ... نمی خواهم سر هر موضوعی با هر کسی بحث کنم، مخصوصا با آدم هایی که زیاد هم قرار نیست باهاشان سر و کار داشته باشم، اما چه کنم گویا جدیدا حالت صورت ام ( یا چشم هایم )، یا لبخندی که بدون اجازه یک باره پدیدار می شود یا ابروهایی که بی اختیار درهم می روند، سر درون را یک باره لو می دهند، آن هم درست موقع ای  که باید خودم را کاملا خنثی نشان دهم
.

۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

اولین مهمان

 
خوب اولین مهمان خارج ازجزیره امروزرسید. بقیه مهمان های خارج هم دقیقا از امروز، یک ماه وقت دارند که خودشان را برسانند. البته به غیراز دو نفر، بقیه همان چند روز مانده به عروسی و نهایتا یک هفته قبل عروسی می آیند. مهمان امروز را تا حال ندیده بودم، هر چند بارها با وی تلفنی، وایبری، اسکایپی صحبت کرده بودم. بانویی بسیار مهربان و دوست داشتنی است، اول من را بغل کرد و بعد علی را . بله، " مادرهمسر جان" است.

۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

آن نوزاد نیامده به من آموخت ...

راستش هیچ وقت فکر نمی کردم یک بچه یک روزه ، درعرض کمتر از یک روز نظرم را راجع به کل یک سیسیتم عوض کند. حقیقتش این است که تا دیروز من مخالف نظام سلطنتی نبودم  (البته طرفدار هم نبودم ، ولی خوب سلطنت مشروطه را به هم عنوان نوعی از حکومت قبول داشتم )، ولی از دیروز که مجبور شدم که لحظه به لحظه از رسانه های محلی و بین المللی  خبر زایمان و به دنیا آمدن بچه کیت و ویلیام را بشنوم / ببینم ، دیگه واقعا کاسه صبرم لبریز شد و تازه فهمیدم چرا نظام سلطنتی این قدر روی اعصاب برخی بوده ...

Viva Dialogue

یک شنبه شب در مناظره ای در وبسایت بالاویزیوین، راجع به شرکت محسن مخملباف در جشنواره فیلم اورشلیم  و هم چنین به طور کلی موضع تحریم یا گفتگو با اسرائیل ، شرکت کردم . خوش حالم که بر خلاف اکثر مناظره هایی که تا به امروز در این مورد دیده ام ، مناظره ما بدون تنش انجام شد . از همان اول البته، موضع خودم را اعلام کردم و گفتم که می دانم افرادی که نامه مخالف را امضاء کرده اند ( حداقل آن هایی که من می شناسم ) نه  یهود ستیزهستند، نه بهایی ستیز و نه طرفدار جمهوری اسلامی.  بعد هم گفتم که من هم معتقد به دفاع از حقوق فلسطینی ها هستم و صد البته که بنی آدم اعضاء یک دیگرند ، ولی خوب روش رسیدن به هدف ام، با شما فرق دارد و بعد دلایلم را بیان کردم  که در ویدئو هست ..






۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

در و دیوار شهر امروز می گریستند

نمی دانم امروز همه چیز این قدر گریه دار به نظر می رسید ، یا از آن روزهایی بود که از دنده احساساتم از خواب بیدار شده بودم.
صبح در مترو، روزنامه را باز کردم. اولین صفحه ای که به چشم ام خورد ، صفحه مربوط به گرمی هوا بود و این که انگلیس دچار یک موج گرمای بی سابقه در چند دهه اخیر شده است و ... خوب ، تا اینجا خبر به آن صورت ناراحت کننده نبود، خوب گرما است دیگه، وبا که نیست، یک طوری حالا سر می کنیم، می گذرد.  بعد خواندم که آمار قطع انگشتان پا هم در این مدت زیاد بوده ، چرا ؟ چون که  ملت از فرط گرما بدون پوشیدن کفش و با پا برهنه مشغول گل و گیاه کاری با دستگاه چمن زنی
شده اند  ! ...
عصر موقع برگشتن از مترو که می آمدم بیرون این صحنه را دیدم ( که عکس اش را این جا می گذارم).  این جا یکی از راه های  خود کشی، پرت کردن خود زیر قطار است. یکی از افردای که در قطار بوده این نامه را برای فردی که صبح خودکشی کرد، نوشته : 
" من امروز در همان قطاری بودم که خودت را زیرش انداختی . دعا می کنم برایت که الان در آرامش باشی و آن رنجی که تو را به این مرحله رسانده بود، تمام شده باشد. هم چنین برای آرامش عزیزانی که پشت سر گذاشته ای ، دعا می کنم

در کش دادن حکمتی است ...


می دانم الان یک عده می گویند زیادی دارید کشش می دید، یک کارگردان ایرانی خواسته برای نمایش فیلم اش برود به جشنواره فیلم  اورسلیم ، به خودش و انتحاب اش ربط دارد . حالا دیگه این همه اعلامیه و مصاحبه و ... چیه ؟ ولی آخه واقعا بحث مخملباف و انتخاب اش نیست. صبحت شکستن یک تابو است و اینکه آیا با بایکوت کردن می شود به صلح و هم زیستی مسالمت آمیز رسید؟ حالا شاید حرف ما ( موافق های اقدام مخملباف ) هم در نظر مخالفین زیادی شاعرانه بیاد، ولی به هر حال راه حل مخالفین هم در طول شصت سال جواب نداده است. خوب، چه می شود آدم یک راه حل دیگه ای را انتخاب کند؟ به نظرم حداقل دستاورد این اقدام مخملباف ، این است که اگر تابو کامل شکسته نشد، حداقل با بحث هایی که شکل گرفت، ترک خورد. باید اعتراف کنم، قبل از راه افتادن کمپین دوستی بین ایران و اسراییل، خودم به شخصه هیچ وقت جرات نمی کردم راجع به این موضوع اظهار نظر کنم.
می خواستم یک مطلبی در مورد امضایم در حمایت از مخملباف بنویسم ولی دیدم همه گفتنی ها را هم بیانیه ها هم خود مخملباف و مجید محمدی گفته اند . فکر کردم فقط یک خاطره تعریف کنم از داستانی که برای کمپین دوستی ایران و اسراییل فرستاده بودم.  کل داستان را در یک پست دیگه نوشته ام، فقط این جا از آن قسمتی می نویسم که دنیت ( دختر اسراییلی گروه ) به من گفت فیلم " گربه های ایرانی " بهمن قبادی را در اسراییل دیده است . ازش پرسدم  "چطور بود، از فیلم خوشت آمد؟  "گفت  " بی نظیر بود. فیلم که تمام شد با دوستانم همه از هم می پرسیدیم که چطوره ممکن است بتوان ملتی را با موسیقی به این زیبایی، دوست نداشت ؟ "

۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

Our signatures in Support of Mohsen Makhmalbaf's Participation in the Jerusalem Film Festival

و در پاسخ به نامه این دوستان



 

نامه ۸۰ نفر از فعالان و دانشگاهيان در تقدير از صلح دوستی محسن مخملباف در اسراييل

محسن مخملباف کارگردان ايرانی، که برای نمايش تازه‌ترين فيلمش، باغبان، در جشنواره فيلم اورشليم حضور يافته بود، موفق شد جايزه ويژه‌ی اين جشنواره را به دليل "دستاوردهای هنری و تلاش و مبارزه طولانی‌اش برای آزادی و دموکراسی" دريافت کند.
آقای مخملباف هنگام دريافت اين جايزه گفت که باور دارد "اگر سياست ميان ما تفرقه می‌اندازد، هنر می‌تواند اين فاصله‌ها را ترميم و ما را در دستيابی به اهداف صلح‌آميزمان متحد کند».
او گفت که جايزه‌‌اش را «به همه هنرمندان، سياست‌مداران، روشنفکران و مردم ايران و اسراييل هديه می‌کند که برای صلح و دوستی ميان دو ملت کار کرده‌اند و به آن باور دارند
».

آقای مخملباف در اورشليم گفت که اسراييلی‌ها را دوست دارد و تاکيد کرد که حمله نظامی اسراييل به ايران، وضع را وخيم‌تر خواهد کرد.
او گفت که به جای حمله نظامی به ايران، بايد از «نيروهای دموکراتيک» حمايت کرد.
محسن مخملباف در هنگام بر زبان آوردن اين سخنان پيش‌بينی کرد که به زودی با موجی از اتهام‌هايی روبرو خواهد شد که وی را «جاسوس سيا و موساد» خواهند ناميد.
اين پيش‌بينی او خيلی زود به وقوع پيوست و در کنار حملات رسانه‌های وابسته به جمهوری اسلامی، گروهی ديگری از ايرانيان نيز با انتشار نامه‌ای سفر وی به اسراييل را «عميقا نگران‌کننده» و «مغاير با وجدان انسانی» دانستند و نوشتند که شرکت محسن مخملباف در جشنواره فيلم اورشليم، به مثابه‌ حمايت ضمنی وی از «سياست‌های آپارتايد دولت اسراييل» است.
در چنين شرايطی، ما امضاکنندگان اين نامه از شجاعت محسن مخملباف برای شکستن تابوی سفر به اسراييل و رساندن پيام دوستی مردم ايران به مردم آن کشور تقدير می‌کنيم.
ما معتقديم اعلام حمايت از حقوق «مردم فلسطين» توجيه مناسبی برای انتقاد از سفر حرفه‌ای يک «کارگردان ايرانی» به اسراييل نيست.
ما هنوز به خاطر می‌آوريم آن دسته از شهروندان ايرانی و اسراييلی را که سال گذشته در پی بالا گرفتن احتمال حمله نظامی اسراييل به ايران، در کمپين دوستی دو کشور شرکت کردند و در پيام‌های نوشتاری و تصويری خود گفتند که يکديگر را «دوست دارند».
ما سياست‌های جنگ‌طلبانه چه از سوی مقام‌هايی در حکومت جمهوری اسلامی و چه از سوی مقام‌هايی در اسراييل را محکوم می‌کنيم و از اين موضع محسن مخملباف که به جای حمله نظامی به ايران، بايد از «نيروهای دموکراتيک» حمايت کرد، استقبال می‌کنيم.
ما هم‌چون محسن مخملباف، از دادن دست دوستی با شهروندان اسراييلی نمی‌هراسيم و معتقديم هنر می‌تواند وسيله‌ای باشد برای نزديکی بين انسان‌ها، فارغ از تفاوت‌های نژادی، زبانی و اعتقادی آنها.
ما معتقديم به جای اعتراض به سفر محسن مخملباف به اسراييل، بايد او را سفير صلح و دوستی ايرانی‌ها با اسراييلی‌ها بناميم.
امضاکنندگان: آرام حسامی
اباذر نوری‌زاد
احمد باطبی
احمد عشقيار
اردشير زارع‌زاده
اشکان يزدچی
اکبر عطری
اکبر کرمی
امير صحتی
اميرحسين اعتمادی
اميرحسين توکلی
امين رياحی
ايرج دهدار
بابک بردبار
بابک جعفريان
بانو صابری
بنفشه پورزند
بهزاد مهرانی
بيژن معصوميان
پتکين آذرمهر
پوريا خادمی
پويا جهان‌دار
پويا ديانيم
تورج زعيم
حسن شريعتمداری
دنا برماس
رضا مبين
سپيده پورآقايی
سجاد نيک‌آيين
سعيد حسين‌پور
سعيد قاسمی‌نژاد
سلمان سيما
سياوش بهمن
سياوش صفوی
سياووش جليلی
سيما دينی
شاهين ايقانيان
شروين نکويی
شهران طبری
شيما بزرگی
عبدالرضا احمدی
عرفان ثابتی
علی اشتری
علی تهرانی
علی سازگارا
علی نظری
علی‌رضا پورپيرعلی
علی‌رضا کيانی
علی‌رضا موسوی
فرخ زندی
فريبا داوودی مهاجر
کاوه شيرزاد
کاويان ميلانی
کوروش صحتی
کيانوش سنجری
لهراسب پورزند
ليونا عيسی قليان
مازيار خسروبيگ
ماشااله عباس‌زاده
مجيد محمدی
محسن سازگارا
محمود صباحی
مريم شجاعی
مريم معمارصادقی
مريم موذن‌زاده
مريم نايب‌ يزدی
مسعود مسجودی
منوچهر محمدی
مهدی جلالی
مهدی وزيری
مهران براتی
مهرداد سيدعسگری
نادر جهانفرد
نازنين عسکری
نرگس توسليان
هومان موسوی
هومن رضوی
هومن عسکری
يزدان شهدايی
يوحنا نجدی


  خواندن مقاله مجید محمدی هم در همین ارتباط خالی از لطف نیست

چرا سفر به ایران را تحریم نمی کنید؟، مجید محمدی

مجيد محمدی
شرکت در برنامه‌ای که از سوی یک دولت حمایت مالی می شود در هیچ منطقی مساوی با حمایت از سیاستهای آن دولت نیست... دولت اسرائیل بیشتر حامی حقوق بهاییان ایرانی بوده یا هموطنان دانشگاهی ضد امپریالیست یا ضد اسرائیلی آنان؟ ...تعجب اینجاست که گروهی دانشگاهی و پژوهشگر متوجه ضرورت همپیمانی استراتژیک و روابط راهبردی ایران و اسرائیل در منطقه نیستند
ویژه خبرنامه گویا
پس از سفر محسن مخملباف به اسرائیل تعدادی از دانشگاهیان، پژوهشگران، روزنامه نگاران، فعالان حقوق بشر و فعالان سیاسی از سفر وی اظهار نگرانی کرده و موضع خود را در بایکوت و تحریم شرکت در فعالیت‌های فرهنگی در اسرائیل بیان کرده‌اند. آنها به این موضوع اشاره نمی کنند که مخملباف آخرین فیلمش را در اسرائیل ساخته و پیش از ملامت وی برای شرکت در جشنواره باید او را برای ساختن فیلم در اسرائیل محکوم می کردند که این محکومیت کودکانه تر از محکومت دومی می بود. البته در گرایش ضد اسرائیلی کور، بهاییان ایرانی (که فیلم مخملباف در باره‌ی آنهاست) نیز معمولا در ذیل پروژه‌ی اسرائیل دیده می شوند. بروید و بگردید و ببینید که تهیه کنندگان متن نامه در باب سرکوب دائمی بهاییان در ایران چه کرده‌اند. دولت اسرائیل بیشتر حامی حقوق بهاییان ایرانی بوده یا هموطنان دانشگاهی ضد امپریالیست یا ضد اسرائیلی آنان؟

ایده‌ای کودکانه
امضا کنندگان معتقدند که "تصمیم آقای مخملباف برای شرکت در جشنواره‌ای که مستقیمن توسط دولت اسرائیل حمایت مالی می شود و قرار است از ایشان در جشنواره تقدیر شود، به مثابه‌ی حمایت ضمنی وی از سیاست‌های آپارتاید دولت اسرائیل است." بهتر بود اکثر کسانی که این نامه را امضا می کردند نگاهی به بیلان درآمد یک سال گذشته‌ی خود یا موسساتی که با آنها همکاری کرده‌اند می انداختند و بعد مخملباف را ملامت می کردند.
مگر یکی از نویسندگان نامه که برای سایت الجزیره‌ی انگلیسی می نویسد (چون معتقد است رسانه‌های امریکایی طرفدار اسرائیل هستند و لابد امیر قطر ضد اسرائیلی است) نمی داند که "نوشتن برای رسانه‌ای که توسط دولت قطر حمایت مالی می شود به مثابه‌ی حمایت ضمنی از سیاست‌های دولت قطر است." (عینا جمله‌ی ساده انگارانه‌ی متن فوق را در مورد نوشتن برای الجزیره تکرار کرده‌ام) یا نویسندگان نامه قبل از صدور این حکم نمی دانستند که اگر در فعالیت رسانه‌های دولتی غربی شرکت می کنند (صدای امریکا، بی بی سی ، رادیو فرانسه، ...) این به معنی حمایت ضمنی از سیاست‌های دولت مربوطه است؟
معلوم نیست چه زمانی بخشی از روزنامه نگاران و دانشگاهیان ایرانی منطق و سازگاری در رفتار را مقدم بر انتقادات یا تنفر خویش از یک دولت خاص قرار خواهند داد. شرکت در برنامه‌ای که از سوی یک دولت حمایت مالی می شود در هیچ منطقی مساوی با حمایت از سیاست‌های آن دولت نیست. تمام دانشگاه‌های امریکا به طور مستقیم (بودجه‌های پژوهشی) و غیر مستقیم (وام‌های دانشجویی و کمک هزینه‌های بدون برگشت) از سوی دولت ایالات متحده حمایت مالی می شوند. ‌آیا تدریس در این دانشگاه‌ها حمایت ضمنی از سیاست‌های دولت ایالات متحده است؟ تاسف اینجاست که گروهی دانشگاهی و پژوهشگر متوجه این سخن بی پایه و کودکانه نشده‌ و این نامه را امضا کرده‌اند


تحریم فرهنگی جمهوری اسلامی
تنظیم کنندگان نامه برای آن که به همسانی موضع با حکومت جمهوری اسلامی متهم نشوند بارها ذکر می کنند که "ما جمعی از ایرانیان، در حالی که سرکوب و خشونت روزانه توسط دولت ایران را محکوم می‌کنیم..." آما آیا این گروه حاضر است به خاطر این سرکوب و خشونت روزانه دولت جمهوری اسلامی را تحریم فرهنگی کند؟ برخی از امضا کنندگان با تحریم نفتی جمهوری اسلامی (که 80 درصد درآمد آن مستقیما و غیر مستقیم به جیب هیئت حاکمه ریخته می شود) مخالف بوده‌اند چه برسد به تحریم‌های فرهنگی. آنها به سرزمین مادری خود که می رسد به منطق دیگری متوسل می شوند: این که تعامل با رژیم‌های سرکوب و خشونت بهتر از تحریم است


کوری راهبردی
بسیاری از امضا کنندگان بارها از تقدم منافع و امنیت ملی ایران بر دیگر امور دفاع کرده‌اند. تعجب این جاست که امضا کنندگان توجه نمی کنند که همپیمان استراتژیک ایران در منطقه، اسرائیل است و نه سوریه و حزب الله. کدام کشور عرب منافع مشترکی بیش از اسرائیل با ایران دارد؟ اگر در دراز مدت چنین است مگر می شود رابطه‌ی دو کشور را بجز با روابط فرهنگی نیروهای مستقل ترمیم کرد؟ تعجب اینجاست که گروهی دانشگاهی و پژوهشگر متوجه این همپیمانی استراتژیک و روابط راهبردی میان ایران و اسرائیل در منطقه نیستند. چگونه می توان نفرت‌های نامربوط را کنار گذاشت؟ باید به محسن مخملباف به عنوان نماینده‌ی فرهنگی ایرانیان برای شجاعت سفر به اسرائیل تبریک گفت


منتظر اطلاعیه‌ی بعدی شما هستیم
برخورد جمهوری اسلامی با روزنامه نگاران، نویسندگان، سینماگران و دیگر اهالی فرهنگ سیاه تر است یا دولت اسرائیل؟ دولت اسرائیل در چه مقطعی از تاریخ خود شهروندان یهودی خود را در خیابان به گلوله بسته یا از پل به پایین پرتاب کرده است؟ چند تن از مقامات سابق اسرائیل به دلایل سیاسی در زندان و حصر خانگی هستند؟ دولت اسرائیل در چه زمانی سه تا پنج هزار زندانی را در چند هفته اعدام کرد؟ کدام کشور بالا ترین رقم اعدام در منطقه را دارد؟ کارنامه ی دولت اسرائیل در بر خورد با آزادی‌های دینی سیاه تر است یا کارنامه‌ی دولت جمهوری اسلامی؟
البته دولت اسرائیل هم کارنامه‌ی سیاهی در برخورد با فلسطینیان و نقض حقوق آنها دارد اما در مقایسه، جمهوری اسلامی همه‌ی ناقضان حقوق بشر را پشت سر گذاشته است. بنا بر این اگر امضا کنندگان نامه بخواهند سازگار رفتار کنند باید اطلاعیه‌ی دیگری صادر کنند و رفتن هر دانشگاهی و هنرمند و اهل فرهنگی به ایران را تحریم کنند و خود نیز به ایران نروند حتی اگر پس از رفتن با تعقیب حکومت مواجه نشوند.
نمی شود چون ایران سرزمین مادری ماست آن را از برخورد تحریمی خود مستثنا کنیم و همانند مستبدها بگوییم که "اینها پدر سوخته‌های خودمان هستند." بعید است امضا کنندگان ندانند که در ایران روزانه میلیونها زن مجبور می شوند حجاب اجباری بپوشند (و در اسرائیل افراد چنین اجباری ندارند)، هر روز هزاران نفر در دستگاه‌های دولتی گزینش ایدئو لوژیک و تحقیر می شوند (و در اسرائیل نمی شوند)، هزاران خانه برای جمع آوری دیش ماهواره مورد تجاوز قرار می گیرد (و در اسرائیل چنین اتفاقی نمی فتد)، دهها میلیون نفر تحت تشعشعات پارازیت قرار می گیرند (در اسرائیل نمی گیرند)، میلیون‌ها سنی و بهایی و یهودی و مسیحی از حقوق ابتدایی دینی خود محروم هستند (در اسرائیل نیستند)، میلیون‌ها وبسایت فیلتر شده است (در اسرائیل نشده است)، دهها هزار کتاب سالانه در اداره‌ی سانسور قبل از انتشار خوانده شده و صدها کتاب منتشر نمی شود و هزاران کتاب پس از سانسور منتشر می شود (در اسرائیل نمی شود). آیا چنین کشوری بیش از اسرائیل برای تحریم فرهنگی و علمی شایستگی ندارد؟ آیا فقط مسئولیت اخلاقی و سیاسی شامل فلسطینیان می شود یا مردم ایران را نیز در بر می گیرد؟
آیا این تنها دولت اسرائیل است که از برنامه‌های فرهنگی و دانشگاهی استفاده‌ی تبلیغاتی می کند؟ دولت جمهوری اسلامی کلیت رسانه‌ها و فرهنگ را به تبلیغات تقلیل داده است. چرا از همه‌ی دانشگاهیان و پژوهشگران و هنرمندان دنیا تقاضا نمی کنید به جنبش بین المللی "بایکوت، عدم سرمایه‌گذاری و تحریم دولت جمهوری اسلامی" بپیوندند؟
 
پ. ن.١- عکس از مانا نیستانی
 پ.ن. ٢- لینک امضاء در حمایت از اقدام مخملباف


این روزهای داغ نیز بگذرد ...

هوا ، بس ناجوانمردانه داغ است در این روزها، یعنی یک چیزی در مایه های سی درجه ، برای خانه های اینجا که کولر هم ندارند خیلی است . خانه بدون کولر در این روزها، تقریبا معادل  کوره آجر پزی است . دیروز برای اولین بار در تابستان امسال  با چند تا از دوستان رفتم آبتنی و شنا. ولی خب، هر موقع برای رفع گرما به آب پناه برده ام ، آخر روز با حالی نزارتر از قبل به خانه برگشته ام . موقع شنا و آب بازی  آدم نمی فهمه ، ولی آخر روز بعد از ٥، ٦ ساعت زیر آفتاب ماندن ، اثرش تازه بر می گرده به آدم . روز خوبی بود ولی خانه که رسیدم تقریبا غش کردم. امروز هم روز از نو، روزی از نو. فقط شانس آوردم که کولر آفیس خوب کار می کند. این طور که روزنامه امروز نوشته بود تا ماه آگوست، وضع به همین منوال است
 

پ.ن - عکس از دریاچه هاید پارک لندن .

۱۳۹۲ تیر ۲۲, شنبه

ممنوع الخروجی خود خواسته


فقط حکومت ها نیستند که آدم ها را ممنوع الخروج می کنند. بعضی مواقع هم آدم ها ، خودشان ، خودشان را ممنوع الخروج می کنند و صد البته که توضیح و رفع ممنوع الخروجی نوع دوم ، به مراتب سخت تر ازاولی است
.

خروس های بی محل نکته سنج

اولین بارشان نبود که زیر پنجره بلند بلند با هم صحبت می کردند. ولی اولین شبی بود که مجبوربودم به خاطر گرمای ٢٧، ٢٨ درجه شب، پنجره ها را بازبگذارم. پنجره ها که بسته باشند هیچ صدایی داخل نمیاد، ولی خوب پنجره های بسته هم  با هوای داغ این روزها جوردر نمیاد. نمی دانم از چه ساعتی بود که هوس کردند بحث داغ اشان را پایین پنجره ادامه دهند، ولی می دانم که نیمه های شب بود که از صدای وز وز اشان بیدار شدم . از شدت گرما نه می تواستم پنجره ها را ببندم ، نه حوصله داشتم که از تخت ام بیرون بیام و به نگهبانی زنگ بزنم که بهشان تذکر بدهد . در نتیجه ساده ترین کار را انتخاب کردم ، از همان پشت پنجره داد زدم " ساعت سه نیمه شبه، اگر اجازه دهید ملت می خواند بخوابند ! " ... یک دقیق سکوت بر قرار شد، بعد یکی اشان با لحنی متعجب و حق به جانب گفت " ولی آخه ساعت  دو و نیمه ! "  ... آن لحظه بود که فقط دعا کردم که خداوند هیچ بنده ای را گرفتارهمسایه نکته سنج نکند، مخصوصا در چله تابستان

۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

رمضان اجباری، رمضان اختیاری


کوچک که بودم ( یعنی تا ١٢، ١٣ سالگی)، ماه رمضان را دوست داشتم. آن موسیقی که درست قبل از افطار از تلویزیون پخش می شد و خدا را با هزاران صفت صدا می کرد، آن صف های دراز خرید زولبیا و بامیه ، حتی آن ترافیک های طولانی قبل افطار وخلاصه هر چیزی که نشانی از ماه رمضان را در خود داشت، دوست داشتم . عاشق مهمانی های افطار خانه مادربزرگم بودم . معمولا دایی اینا همیشه روزه بودند. خاله کوچیکه و مامان، گاهی وقتها روزه می گرفتند، و بقیه هم تقریبا هیچ وقت روزه نمی گرفتند . از بچه ها ، تا آن جا که یادم می آید پسردایی ها همیشه روزه می گرفتند و پسرخاله ها هم هیچ وقت روزه نمی گرفتند . من و خواهرم هم یک وقتهایی روزه می گرفتیم. میز غذا از هنگام افطار آماده بود و تا ساعت ٩ و ١٠ شب هم برقرار بود


چند سال بعد از آن که وارد دبیرستان و بعد دانشگاه شدم، یک دفعه ای، ماه رمضان اجباری شد. نه در خانواده ، بلکه در جامعه ای که عضو آن شده بودم ( دبیرستان و دانشگاه ). در دوران دبیرستان در طول ماه رمضان، هر نوع خوردن و نوشیدن ممنوع بود . یادم میاید که یک روز با یکی از دوستانم که او هم روزه نبود ، در یک از زنگ های تفریح، یواشکی زیر میزغذا می خوردیم که یک دفعه ای، سر و کله یکی از روزه داران کلاس بالای میز پیدا شد . با لحنی طلبکارانه گفت : " ببخشید ها ، ولی بوی ساندویچ شما، کل کلاس را برداشته . اصلا هم به فکر این نیستید که ما گرسنه امان می شود ! " چه داشتیم که بهش بگویم وقتی قانون مدرسه هم از او حمایت می کرد . مجبور شدیم از کلاس بیرون برویم و یک گوشه ای ، جایی (حتی شده دست شویی ) پیدا کنیم و تا زنگ تفریح تمام نشده ، دو لقمه ساندویچ را سریع بخوریم. البته همان طور که از کلاس بیرون می رفتم بهش گفتم " اگه این قد سوسولی که یک بوی ساندویچ از خود بی خودت می کنه، همان بهتر که روزه نگیری. "

عصر یکی از روزهای ماه رمضان ، با مامان رفته بودیم خرید. فشارم افتاده بود پایین . رفت برایم یک نوشابه بگیرد که حالم کمی بهتر شود . کمی بعد با یک قوطی نوشابه و یک عدد شکلات داخل ماشین شد. گفتم: " حالا این ها را چه طوری بخورم ؟ " خزیدم زیر صندلی که یواشکی چند جرعه بنوشم .احساس معتادی را داشتم که دارد یواشکی تریاکی ، هروئینی  چیزی می زند. از این که
مجبور بودم مثل مجرم ها زندگی کنم ، متنفر بودم


از همان موقع ها بوده که دیگر از هر چه ماه رمضان و روزه و روزه دار بود، بدم آمد ... روزه داران در نظرم آدم های ضعیفی می آمدند که برای این که گشنه اشان نشود و بتوانند روزه اشان را نگه دارند و اندکی ثواب (!) کنند، مجبور بودیم با هزار بدبختی و سختی، حتی اگر زخم معده داشتیم یا از بیماری دیگری رنج  می بردیم یا اصلا اعتقادی به روزه گرفتن نداشتیم، جلویشان چیزی نخوریم .

الان چند سالی است که ماه رمضان بدون اجبار را تجربه می کنم . اولین بار در آفیس (دفتر/ اتاق کار و تحقیق دانشگاه) نشسته بودم و جلویم مطابق معمول ظرف میوه خشک گذشته بودم . هم آفیسی دیگرم آمد کنارم نشست . بهش تعارف کردم. گفت : " ممنون ، من روزه ام."  ناخودآگاه گفتم " ای وای ، ببخشید " و ظرف میوه را پشت کامپیوتر طوری  که در معرض دیدش نباشد، گذاشتم . خندید و گفت: " چرا آن جا می گذاری ظرف را ؟ " و بعد هم از او اصرار که راحت باش و ازمن انکار، خلاصه تا آخر روز هم جلویش نتوانستم چیزی بخوردم . هر چند که درآفیس مانند سایر روزها بساط چای، قهوه و انواع و اقسام تنقلات بر قرار بود ولی شاید همین باعث شد که برایش احترام قائل شوم و جلویش چیزی نخورم . این که می دانستم که اگر بخواهم می توانم جلویش همه چیز بخورم و قانون هم از من حمایت خواهد کرد و در ضمن او هم از من انتظاری ندارد که به خاطر این که گرسنه اش نشود، من چیزی نخورم ...
چند وقتی است که برگشته ام به حال و هوای رمضان های دوران کودکی، رمضان هایی که هر چند مادربزرگ ( و خیلی خاطره های دیگر) در آن نیست، اما در عوض " اختیار"  و به تبع اش،  "احترام روزه داران" اش ، هم چنان باقی است 

پ. ن - این هم دعای ماه رمضان اختیاری ما

  اللهم فک کل الاسیر [ مخصوصا از نوع عقیدتی و سیاسی ] ... آمین ...

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

Next Destination : Afghanistan

 
هیچ وقت فکر نمی کردم یک روزی به زندگی کردن کسی در افغانستان، حسودیم بشود. ولی چند وقتی است که  با این وبلاگ آشنا شده ام  . یعنی قبلا هم دیده بودم منتها به خاطر اسمش ، فکر می کردم که تنها حاوی خلاصه ای از کتاب ها است . مدتی بعد، وقتی اسمش را در قسمت کاندیداهای مسابقه دویچه وله دیدم، یکی دو پست اش را خواندم و بلافاصله جذب اش شدم . هنوز نمی دانم صاحب وبلاگ در افغانستان چه می کند. از لابلای پست هاش فهمیدم که جامعه شناسی و باستان شناسی خوانده، اما این که دقیقا چه می کند و کجا کار می کند را هنوز نفهمیده ام . هنوز هم نمی دانم چه چیز وبلاگ اش برایم اینقدر جذاب است:  تعریف هایش از محیط کارش یا خطرات زندگی در افغانستان تا این حد که یکی از همکارانش در آتش سوزی طالبان گیر کرده بود ، از خیابان های ناامن کابل و دیگر شهر های افغانستان ، از راننده اش ( طوری که تعریف می کند همه در افغانستان راننده دارند)، از نزدیکی اش به ایران، ...  فقط می دانم وبلاگ اش را که می خوانم گاهی وسوسه می شوم که من هم برای یک کاری در افغانستان اقدام کنم. خب البته فقط برای چند ماه



۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

My Political Affiliation


 
امروز بالاخره موفق شدم این قسمت " پولیتیکال افیلییشن " ( وابستگی سیاسی ) فیس بوک را جواب بدهم. این هم را هم اضافه کنم که تنها بعد از کلی سال تحقیق و تا حدی رفت و آمد با گروه های مختلف ( دقیقا بعد از ٢٠٠٩ و آمدنم به لندن بود که احساس کردم دوست دارم جز یک گروهی باشم )، به این نتیجه رسیدم که به غیر از " بی طرفیسم " نمی توانم وابسته و سمپات هیچ " یسم " دیگه ای باشم .