۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

زندگی متاهلی

این هفته که گذشت بی شک برایم از مهمترین هفته های امسال بود. هر چند هنوز وقت نکرده ام چیزی در موردش بنویسم . از شب قبل عروسی آمدم این خانه . دلم برای خانه خودمان که حالا باید بگویم خانه مادر ، کمی تنگ شده است  . هنوز به همه چیز خانه و محله جدید عادت نکرده ام. این تابستان را اگر بخواهم تقسیم کنم، می شود به دو قسمت قبل  و بعد ٢٥ آگوست . تا ١٢ شب ٢٥ آگوست را خیلی بهش فکر کرده بودم و برایش نقشه کشیده بودم، که مهمان های خارج از انگلیس را قبل عروسی کی ببینم. سالن عروسی چطوری باشد، موسیقی چه باشد، به شیوه اینجا ( سپیچ ) سخنرانی کوتاه داشته باشیم یا نداشته باشیم و هزاران هزار مساله جزیی دیگر. خدا رو شکر همه چیز آن طور که دوست داشتیم برگزار شد . نگار و رادین و بهنود و خیلی از افراد فامیل را بعد از مدت ها  به طور واقعی و نه غیر مجازی می دیدم . مهمان ها همه رفته اند، وسایلم را بالاخره کامل در خانه جدید چیدم . میروم که به قسمت دوم ( بعد ٢٥ آگوست) بپردازم
 

پ.ن- عکس از چند ساعت قبل از مراسم

هیچ نظری موجود نیست: