۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

باران های بی دلیل

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است! مثل همین باران بی سوال! که هی می بارد! که هی اتفاقی،آرام و شمرده می بارد...

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

بچه که بودیم...

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم ؛ کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود. کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم؛ کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود. کاش قلبها در چهره بود، اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم. سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست. سکوتی را که یک نفر بفهمد بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد. سکوتی که سرشار از ناگفته هاست؛ ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد. دنیا را ببین… بچه بودیم از آسمان باران می آمد، بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید! بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه. بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت. بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه. بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم. بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن، بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه؛ کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم. بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم. بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم، بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه. بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود، بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه. بچه که بودیم آرزمون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم. بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی. بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند، بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به كسی می گوییم… هیچ كس نمی فهمد. بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت، بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره. بچه که بودیم ،بچه بودیم بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم. ای کاش هیچ وقت بزرگ… نمی شدیم و همیشه بچه بودیم. ( پ. ن. - این متن را اولین بار در تئاتر " یک ایرانی در بهشت" در دیالوگ شهره آغداشلو شنیدم که خیلی خوشم آمد. )

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

My Article on the Impartiality of BBC Persian

شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰ رسانه ای که قضاوت نمی کند نرگس توسلیان شروع اعتراضات به بی بی سی فارسی را میتوان به انتخابات مناقشه برانگیز سال ۲۰۰۹ و به دنبال آن، سرکوبی شدید معترضین و دستگیری فعالان مدنی، اجتماعی و سیاسی نسبت داد. از آن زمان این شبکه که هنوز در آغاز راه بود مورد تهاجم دو طرف واقع شد که هر کدام حقیقت را در کف خود می دیدند، از سویی حکومت جمهوری اسلامی و از سوی دیگر برخی از گروه های اپوزیسیون و حتی بعضی از اصلاح طلبان. از داخل ایران، به اتهام تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی و کمک به براندازی نرم ، وب سایت بی بی سی فارسی فیلترگشت و بر مسیرش سنگ [پارازیت] انداختند، و خبرنگاران و کارمندانش به طورمستقیم و غیر مستقیم مورد انواع اذیت و آزار قرار گرفتند. دستگاه عظیم تبلیغاتی و رسانه ای که با صرف بیت المال شکل گرفته همزمان از انتشار گسترده اتهامات مختلف سیاسی ، مذهبی و جنسی درباره مدیران و کارکنان این شبکه خبری فروگذار نکردند. تا این اواخر که مطابق اخبار کار به احضار خانواده پرسنل بی بی سی به نهادهای امنیتی و تهدید و ارعاب آنان رسیده، در این فاصله همسو با تبلیغات توهین آمیز در سایت های خبریشان تماس های تلفنی با ادبیات زننده و توهین آمیز، خطاب به مجریان پخش های زنده هم ادامه داشته است. اما طرفه این که همزمان با این موج که از درون تعصب حکومتداران برمی آید برخی از گروه های اپوزیسیون هم در میدانند و شبکه خبری را به سازشکاری با جمهوری اسلامی ایران و محافظه کاری در پخش اخبار مربوط به جانباختگان و معترضین متهم می کنند.عده ای نیز از ‌برخی از سوالات مجریان این رسانه از مهمانان برنامه، برآشفته شده و آن را نشانه دفاع از سیاست های جمهوری اسلامی ایران تلقی می کنند. کسی نباید می پرسید "آیا می توان با قاطعیت گفت در انتخابات تقلب شده؟" و یا همین اواخر خون ها به جوش آمد که چرا در ارتباط با خبر زمینه چیینی برای ترور سفیرعربستان سعودی در امریکا، این سئوال مطرح گشته که: "جمهوری اسلامی ایران چه سودی از ترور سفیرعربستان میتواند داشته باشد؟" خلاصه کلام آن که بی بی سی فارسی از یک سو، مزدور دولت انگلیس و دشمن نظام، و از سوی دیگر "آیت الله بی بی سی" و خواستار و پایدار نظام خوانده شده. اینک سئوالی در برابرمان هست: چرا بی طرفی بی بی سی، می تواند نه سازش کاری با حکومت و نه بی تفاوتی و بی مسئولیتی نسبت به مردم ایران، بلکه عین اجرای عدالت باشد. بی بی سی فارسی، در اساس نامه اش، خود را موسسه خبررسانی در بریتانیا و مستقل از دولت، برای تهیه و انتشار بی طرفانه اخبار داخلی و بین المللی" معرفی میکند. بی طرفی رسانه ای را میتوان به بی طرفی قاضی در یک نظام حقوقی تشبیه کرد: قاضی در رای خود باید کاملا بی طرف بماند و دچار احساسات نشود. چشمان فرشته عدالت هنگام برسی شواهد و دلایل دو طرف همیشه بسته است تا دو طرف دعوی را نبیند و اسناد و مدارک و شواهد آن ها را به دور از احساسات و تعصبات نسبت به آن ها بررسی کند. این بیطرفی قاضی، تا بدان جا، اهمیت دارد که چنان چه وی با یکی از اصحاب دعوی نسبتی خویشاوندی داشته باشد و یا طرف مقابل هر یک در پرونده ی دیگری باشد، باید خود را مستعفی اعلام کند، مبادا که بر بی طرفی اش اثری بگذارد. یک رسانه بی طرف، نیز به مثابه یک قاضی عمل میکند: یعنی شواهد و مدارک (اخبار) دو طرف را بررسی میکند بدون آن که دچار احساسات شود. یک قاتل و یا متجاوز همان قدر حق دسترسی به یک دادرسی عادلانه را دارد که یک زندانی سیاسی و یا یک دولتمرد. معمول چنین است که شبکه فارسی بی بی سی اخباری را مطرح می کند که اکثرشان در رسانه های حکومتی هم به نوعی منعکس شده است. تفاوت این جاست که در رسانه های دولتی جمهوری اسلامی دستکاری در اصل خبر مجاز است و بدان دروازه بانی خبر می گویند، در رسانه حرفه ای مانند بی بی سی چنین عملی معمول نیست بلکه علاوه بر انتشار تا حد مقدور بی طرف خبر، وقتی نوبت به تحلیل می رسد کوشش دارد که تحلیلگران از جناح های مخالف موافق و مخالف باشند. رسانه ای حرفه ای در انتشار خبر دچار افراط و تفریط نمیشود. به هیچ رسانه و مقامی فحش نمیدهد. توهین نمیکند. زبان مودبانه و حرفه ای خود را حفظ میکند و قضاوت را برعهده شعور مخاطبین خود میگذارد. برای همین است که به عنوان مثال، هنگامی که از مرگ اعتصاب کننده ای در زندان خبر میدهد، اعلام نمیکند که: "باز هم در زندان رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، یک نفر دیگربه قتل رسید." بلکه ابتدا ، تنها از مرگ زندانی سیاسی در اعتصاب غذا سخن میگوید، و بعد ازهم بندی هایش نقل قول میکند که چه طور با ان که وضع جسمانی اش وخیم بوده نه تنها، به بهداری منتقلش نکرده اند، بلکه مورد ضرب و شتمش نیز قرار دادند. و بعد به قضاوت خود مخاطب میگذارد که چنین جان دادنی را مرگ طبیعی بنامد و یا قتل و این نهایت احترام به شعور مخاطب است. البته وظیفه دیگر رسانه مستقل پخش اخباری است که اجازه مطرح شدن در ایران را ندارند، که در این زمینه نیز، بی بی سی، به خوبی عمل کرده است. و هنگامی که سوالاتی به ظاهر در طرفداری از حکومت مطرح میکند، به پرسش شونده امکان می دهد که بیشتر استدلال کند و بیشتر توضیح دهد تا مسئله برای مخاطبینش روشن تر گرد و الزاما نباید به معنای مخالفت با آن مهمان برنامه یا با آن طرز فکر تلقی شود. این گونه قضاوت ها، شاید نشات گرفته از فرهنگ سیاسی غیر دموکراتیک ایران باشد. از همان سالیان دور، که قلم خبرنگاران را شکستند و لبهای راویان اخبار را دوختند، فضای سیاسی ان قدر تنگ و چنان خفقانی در جامعه حاکم شد که احزاب سیاسی اجازه فعالیت پیدا نکردند و تنها آنهایی که در خدمت قدرت بودند مجال عرضه یافتند. سیاستمدارانی که زبان به دفاع از خلق گشودند به شدت سرکوب شده و مورد غضب حاکمان قرار گرفتند. بسیاری راه حل را در آن دیدند که نقد های اجتماعی و سیاسی خود را در قالب خبر یا تفسیر بیان کنند تا اگر مورد غضب حاکمان قرار گرفتند، بتوانند راه گریزی برای خود بیابند. در بیشتر رسانه های داخل کشور، ستونی با نام " پیام خوانندگان" یا " پیام های تلفنی" دایر شده و گاهی سر دبیر آن چه را که میخواهد به مخاطب رسانه ای خود برساند، از قول تلفن کننده فرضی، و مصاحبه شونده خیالی مینویسد تا به گمان خود راه گریزی از عواقب آن فراهم سازد . به تدریج، فضای غیر دمکراتیک و خفقان حکومتی، این تفکر را اشاعه داد که رسانه ی بی طرف وجود ندارد و هر خبرنگار متعلق به یک طرز فکر است. کسانی که این چنین میاندیشند، هر چند اندیشه قابل نقدی دارند، اما تقصیری متوجه آنان نیست. مقصر اصلی، حکومت زورگویی است که تفکر ( با ما یا علیه ما) را میدان میدهد و این چنین میشود که جامعه، قائل به وظیفه ای فراتر از روایت کردن برای یک خبرنگار است، از خبرنگار می خواهد تحلیل کند، قضاوت کند و رای بدهد و کار شنونده یا خواننده را راحت کند. و حال آن که یک خبرنگار به منزله چشم جامعه است. فقط میبیند. قضاوت کردن بر عهده مغزست که خوانندگان و یا شنودگان آن خبرند. اگر هر عضو در بدن وظیفه خاصی دارد، هر شغلی نیز رسالتی خاص، رسالت رسانه ها هم قضاوت نیست. پس از رسانه ای که کارش رساندن اطلاع است قضاوت نباید توقع کرد. چنان که از قوه ای که کارش قضاوت است خبر رسانی به دلخواه نباید خواست. بی بی سی گرچه به نظر می رسد قربانی همین تفکر ماسیده از قرون است اما در عین حال کارکنانشان این بخت را دارند که هموار کنندگان راه عبور جامعه ایرانی به جامعه سالمی باشند که در آن خبر روان می چرخد و افراد در بیان نظر آزادند. تصویری که دور نیست رسیدن به آن. http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/october/22/article/-8f0214111a.html

همسفر

دیشب خوابشو دیدم . میگفت : " به پدر نهال بگید اگه دو نفر با هم راهی را شروع کردند و بعد میانه راه ، یک دفعه بارون گرفت، یا هر دوشون با هم خیس میشند یا این که یک چتری یا سر پناهی پیدا میکنند و باز هر دوشون باهم میرند زیرش . اصلا چرا به پدر نهال فقط ، به همه مردم شهر بگید..." لینک وبلاگ نهال ( لحظه های محتضر) : http://nahal53.blogfa.com/ این هم ادعاهای پدرش در مصاحبه با مسیح که ویدئو اش را این جا گذاشتم . پ.ن. میدونم از این اتفاق و این مصاحبه، چند هفته ای میگذره ولی من تازه دیشب خوابش را دیدم

یک فرمول ساده !

این نوشته را امروز در فیس بوک دیدم. یاد آن جوکی افتادم که طرف برای مرض قلبش میره دکتر و دکتر بهش میگه که اگر میخواهی خوب شوی سیگار را فراموش کن، دور غذاهای چرب و گوشتی را خط بکش، مشروبات الکلی را به کلی بگذار کنار ، روزی اقلا یک ساعت ورزش کن... دیگه نمیگذاره که دکتر ادامه بده میگه: " خوب دکتر جان، یک دفعه بگو، برم بمیرم راحت ترم." خلاصه ، فکر کنم با این فرمول ساده دیگه نیازی هم به کلاس های دینی و حوزه های علمیه نباشه، کلا اگه از چیزی خوشتان آمد ، حرام است و السلام ...

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

Religion or Superstition?

Some time ago, I saw this phrase on a status of one of my facebook friends : " if one person has an imaginary friend, he is crazy; If many people have the same imaginary friend, it's religion?" I don't know whether she was being sarcastic to religious people, meaning that there is no imaginary super power that we we can call in times of hardship or just during our normal days within our prayers for example (and I use the pronoun "we", as I consider my self a Secular Muslim), or whether she was being sarcastic to the people who make fun of those who according to them are not normal, since they do not share the same feelings and thoughts. Anyhow, what ever the meaning behind the phrase was, it raised this question for me: What is the line between a religion ( and by religion, I mean any kind of religion) and superstition?

The Best Documentary I have seen in my whole Life

" Praying the Devil Back to Hell" (Director Gini Reticker and Producer Abigail Disney's),is by far one of the best documentaries I have ever watched in my life. It narrates the story of the peaceful struggle of a group of Liberian women who under the leadership of Leymah Gbowee, rose up to peace and helped to bring the country's first female head of state, Ellen Johnson Sirleaf, into power. Both of these women, along with Tawakkul Karman, received the Nobel Peace Prize of this year. The peaceful, and yet persistent and effective tactics of these women were very well demonstrated in the documentary. Between 1989 and 2003, Liberia, collapsed into a civil war between the government of the despotic Charles Taylor and a coalition of warlords. The result of this conflict was systematic and widespread heinous acts including conscription of young boys, raping of girls and women, and cutting off the hands and legs of the civilians. This documentary narrates how unarmed women, with their unique and peaceful tactics ( as Gbowee jokingly says with their white shirts), brought peace to Liberia. It all started with Leymah's dream : " I had a dream, and it was like a crazy dream... "

A Conversation with the Dalai Lama

Recently I participated in a leadership program, organized by the Centre For Global NOnKilling, based in Honolulu, Hawaii. On one of these days, we had Dr Joan Chatfield as our guest speaker. Joan, from “ Interfaith Alliance Hawaii” spoke on the spiritual perspectives and practices and their relationship to killing. In her speech, Joan referred to a conversation, which was made between Leonard Boff (a noted Brazilian theologist), and His Holiness the Dalai Lama. In this conversation, Leonardo Boff, had asked the Dalai Lama about the best religion in the world. Boff, continued to explain how he was expecting the Dalai Lama, to announce “ The Tibetan Buddhism”, or “ the oriental religions much older than Christianity” as the best religion in the world. To his surprise, the Dalai Lama gave him a different answer. He, with a smile on his face, answered: “ The best religion is the one that gets you closest to God. It is the one that makes you a better person.” Boff, then asked the Dalai Lama that what makes him a better person. The Dalai Lama responded: “ Whatever makes you more compassionate, more sensible, more detached, more loving, more humanitarian, more responsible, more ethical. The religion that will do that for you is the best religion and I am not interested, my friend, about your religion or if you are religious or not. What really is important to me is your behaviour in front of your peers, family, work, community, and in front of the world. Remember, the universe is the echo of our actions and our thoughts. The law of action and reaction is not exclusively for physics. It is also of human relations. If I act with goodness, I will receive goodness. If I act with evil, I will get evil. What our grandparents told us is the pure truth. You will always have what you desire for others. Being happy is not a matter of destiny; It is a matter of option.” He concluded, “ Take care of your Thoughts because they become Words. Take care of your Words because they will become Actions. Take care of your Actions because they will become Habits. Take care of your Habits because they will form your Character. Take care of your Character because it will form your Destiny, and your Destiny will be your Life … and … There is no religion higher than the Truth.” (The photo is from my trip to Poland in December 2008, where I had the pleasure of meeting with the Dalai Lama in a ceremony organized for the 20th anniversary of the Lech Walesa winning of noble prize for peace. He also gave me this white scarf, as a symbol of peace.