۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

My Report on the Illegal Detention of Ghoncheh Ghavami: Part 2




جمعه 12 سپتامبر 2014 نرگس توسلیان

بازداشت غنچه قوامی، بازخوانی تجربه چند زندانی

«غنچه قوامی»، دختر ۲۵ ساله ایرانی- انگلیسی و دانش آموخته رشته حقوق از «دانشگاه سواز» لندن از روز ۹ تیرماه تاکنون در سلول انفرادی زندان اوین به سر می برد و ٤١ روز از بازداشتش را هم در انفرادی سپری کرده است. جرم وی، شرکت در تجمع اعتراض آمیز موسوم به «روسری سفیدها» در روز ٣٠ خرداد در اعتراض به تبعیض غیرقانونی علیه زنان و منع حضور آن‌ها در ورزشگاه ها است.
بخش اول این گزارش ابعاد حقوقی و مدنی بازداشت غنچه قوامی را مورد بررسی قرار داد و در بخش دوم چند روزنامه نگار و فعال مدنی که قربانی نقض حقوق بشر در ایران شده اند، در گفت و گو با «ایران‌وایر» از تجربه زندان و متن و حاشیه اش گفته اند.


روزبه میرابراهیمی: سکوت یعنی بازی در زمین بازجو
«روزبه میرابراهیمی»، روزنامه نگار که در سال ٨٣  بازداشت و مدتی تحت فشارهای شدید روحی و جسمی بود، با تاکید بر ضرورت اطلاع رسانى درباره چنین مواردی به «ایران‌وایر» می گوید: «اولين نكته اى كه به همسرم در روز بازداشتم گفتند اين بود كه حق اطلاع رسانى ندارى و اگر مصاحبه كنى، وضعيت روزبه بدتر خواهد شد. اما چون همسرم روزنامه نگار بود و آشنا با این داستان ها، لحظه اى اطلاع رسانى را قطع نكرد چون اطلاع رسانى نكردن يعنى ايجاد فضاى آرام و مناسب براى بازجويان تا در سكوت کامل برنامه هاى خود را پيش برند. من شخصا لحظه اى ترديد ندارم كه اطلاع رسانى به نفع متهم دربند است. شايد در ظاهر بازجوها فشار خود را زياد كنند و با فضاسازى و بازى روانى تلقين كنند كه اطلاع رسانى در مسيرشان تاثيری ندارد اما در واقعيت معادله های آن ها را به هم می ریزد. به نظرم اطلاع رسانى اولين و كم‌ترين وظيفه اطرافيان يك متهم دربند است. اگر انجام نشود، بازى در زمين بازجويان انجام می گیرد و پروسه فرجام حتى موقت يك پرونده را به زمان نامعلومى مى كشاند.»


فاطمه شمس: قربانیان ظلم صدایشان را بلند کنند
«فاطمه شمس»، مدرس دانشگاه و شاعر در مورد ضرورت اطلاع رسانی در تجربه دستگیری خواهرش در سال ١٣٨٩ به «ایران‌وایر» می گوید: «سال ١٣٨٩ بود؛ یک شب ریختند خانه پدری‌ام در مشهد و خواهرم که آن موقع 20 سال بیش‌تر نداشت را بردند به جایی نامعلوم. هیچ کدام از ماموران هم هیچ دلیلی ندیدند که به پدر و مادر من توضیح بدهند چرا دارند دخترشان را می‌برند و کجا می‌برند و جرمش چیست. از آن‌ها قول گرفته بودند که اگر خواهر بزرگش که من باشم، حرفی درباره این دستگیری نزند و جایی چیزی ننویسد، او را سر یک هفته آزاد می‌کنند. فقط برای چند سوال او را می برند و مساله خاصی نیست.»

وی با اشاره به این که همین مساله باعث شد که مادرش چیزی درباره دستگیری خواهرش نگوید، افزود: «فردای دستگیری خواهرم، ایمیلی از یکی از بستگانم گرفتم که در آن نوشته بود با خانه تماسی نگیرم و سراغ خواهرم را هم فعلا از کسی نگیرم چون ریخته‌اند کامپیوتر و کتاب‌ها را برده‌اند ولی کسی دستگیر نشده و فقط امکان تماس تلفنی نیست. من همان لحظه زنگ زدم خانه و مادرم گوشی را برداشت. سعی می‌کرد لرزشی در صدایش نباشد و داستان لو نرود. مستقیم سراغ خواهرم را گرفتم. به دروغ گفت که خانه نیست. دیروقت بود و خواهرم معمولا آن ساعت‌ها توی اتاقش مشغول مطالعه بود یا خواب. معنی نداشت که نباشد. آدرس خانه خاله‌ام را داد. زنگ زدم آن جا. حدود نیمه شب بود. خاله روحش از ماجرا خبر نداشت و خیلی صادقانه گفت خواهرم آن جا نیست و کمی نگران شد که آن وقت شب چرا زنگ زده‌ام خانه او. دوباره شماره خانه را گرفتم و این بار خودم از مادرم خواستم راستش را بگوید. شروع کرد به شیون و شکوه که چرا این بلا به سر او نازل شده و چرا بچه بی‌گناه او را برده‌اند. متاسفانه ماموران موفق شده بودند به او بقبولانند که دستگیری خواهرم به خاطر من است و اگر بعد از انتخابات ساکت مانده بودم، او الان در زندان نبود.»

فاطمه شمس از این لحظه ها به عنوان «تلخ‌ترین خاطره این سال‌ها» یاد می کند و می گوید: «پدر و مادرم را هم داشتند می‌کشاندند آن طرف. پدر و مادر بودند و نگران دختر جوان‌شان. خبرهای خوشی از زندان نمی‌آمد و این‌که ندانند یک دختر 20 ساله کجا است برایشان ترسناک بود. فعال سیاسی نبودند و از بازی‌های کثیف و ذهن‌شویی‌ها و دروغ‌‌هایی که به خانواده‌ها تحویل می‌دادند خبر نداشتند. فکر می‌کردند وقتی می‌گویند یک هفته سکوت کنید برمی‌گردد، واقعا برمی‌گردد. فکر می‌کردند وقتی تهدید می‌کنند و می‌گویند مصاحبه نکنید و خواهرش حرف نزند تا برگردد، واقعا سر یک هفته بر می‌گردد. من به خاطر مادر و پدرم یک هفته تمام سکوت کردم و جایی حرفی نزدم.»

با این حال فاطمه شمس بر اساس تجربه قبلی و اتفاقاتی که تابستان ۸۸ افتاده بود، باور داشته که پس از یک هفته هم خبری از خواهرش نخواهد شد: «همین طور هم شد. روز هشتم، نهم، دهم، هر روز به آن‌ها توضیح می‌دادم که سکوت کردن یعنی یک روز بی‌خبری بیش‌تر برای ما و یک روز انفرادی بیش‌تر برای او. به خاطر التماس‌های پدر و مادرم تا روز سیزدهم سکوت کردم. داشتم دیوانه می‌شدم. تنهایی در این‌جا و فکرهای پر از کابوس و تجسم تنها خواهرم در سلول انفرادی شکنجه‌ام می‌داد. با خودم قرار گذاشته بودم اگر تا روز سیزدهم خبری نشد، ماجرا را بنویسم. همین کار را هم کردم. خبر بازداشتش را سر دو هفته منتشر کردم. خبر پیچید. همه جا منتشر شد. گروگان‌گیری کثیفی بود. نمی‌شد بیش‌تر از آن سکوت کرد. دو ساعت بعد از انتشار خبر روی وبلاگم، بازجو زنگ زد خانه و به مادرم گفت چرا خواهرش خبر را منتشر کرده؟ ما قرار بوده او را امروز یا فردا آزاد کنیم و به خاطر انتشار خبر، او بیش‌تر در زندان خواهد ماند. مادرم باورش شده بود. زنگ زد با من دعوا که دیدی گفتم؟ همیشه در این قضیه با دلش راه آمده بودم. این بار می‌دانستم که او قربانی بازی کثیف اطلاعات و سپاه شده. می‌گردند دنبال دل‌نازک‌ خانواده، دنبال کسی که نگرانی‌اش نگذارد قدم از قدم بردارد. تسلیم شود، راه بیاید و سکوت کند و چه کسی دل‌سوزتر از مادر خانواده؟ یا پدر؟ این بار با دلش راه نیامدم. برایم نه گفتن و شکستن دلش سخت بود. گفتم تو نمی‌دانی با کی طرفی و نمی‌دانی سکوت نتیجه‌اش جز بی‌خبری و زندانی ماندن دخترت نیست. بیانیه تنظیم کردیم و دوستان دانشگاهش هم بیانیه دادند و در سایت‌ها نوشتند. از گروگان‌گیری نوشتیم. درست 48 ساعت بعد از انتشار خبر، زنگ زد خانه. چند روز بعد ملاقات و در مدت کوتاهی هم آزادی.»

وی با تاکید بر این که نمی خواهد ادعا کند دلیل اصلی آزاد‌ شدن خواهرش به شکستن سکوت وابسته بود، می گوید: «نمی‌خواهم بگویم چون من صدایم را بلند کردم، ترسیدند و پا پس کشیدند. ولی بعد از تجربه چند زندانی سیاسی داشتن در خانواده و چندین و چند رفیق زندانی که با خانواده‌شان در تماس مدام بوده‌ام، می‌توانم این را بگویم که سکوت کردن تنها مهلت دادن به بازجو برای بازجویی، به زندان‌بان برای زندان‌بانی و به‌ زندانی برای محبوس شدن است.»

فاطمه شمس با تاکید بر این که اطلاع‌رسانی درباره دستگیری یک نفر حق بدیهی و آشکار خانواده است، می گوید: « این که این حق بدیهی از خانواده زندانیان سیاسی با وعده‌های دروغ سلب می‌شود، یک حربه است برای آزار و اذیت خانواده‌ها و برای کش دادن پرونده و سنگین کردن آن. خبر دستگیری را باید بدون تاخیر منتشر کرد و البته که مهم است چه طور و کجا خبر منتشر شود، چه کسی آن را منتشر کند و محتوا و نحوه تنظیم آن چه گونه باشد. همه این‌ها سر جای خود. ولی خبر را باید داد و وارد بازی و وعده‌های دروغ بازجویان نشد. دست‌کم گرفتن این ماجرا یکی از ترس‌های بسیار طبیعی خانواده‌های زندانیان سیاسی است. کم‌ترین سود خبری کردن دستگیری یک آدم بی‌گناه این است که تعداد بیش‌تری بدانند این آدم با تمام بی‌گناهی، الان در زندان است و زندان جمهوری اسلامی جای امنی برای زندانیان سیاسی نیست. خبری نکردن با تمام حرف‌هایی که در دفاع از آن به عنوان یک تاکتیک مقابله زده می‌شود، امکان جولان دادن است به کسی که از ظلم‌کردن ابایی ندارد. کاش قربانیان ظلم به موقع صدای خود را بلند کنند نه وقتی که دیر شده یا کار از کار گذشته است و آدم بی‌گناه محبوسی مدتی از بهترین روزهای عمرش را بی هیچ دلیلی در زندان تباه کرده باشد. یکی از راه‌هایش هم حرف زدن با خانواده‌ها و کشتن ترس در آن‌ها است.»


مدیار سمیعی نژاد: تاثیر اطلاع رسانی در بازجویی ها کاملا حس می شد
«مدیار سمیعی نژاد»، روزنامه نگار و وبلاگ نویس که در سال ٨٣ تجربه دستگیری را داشته است هم در این باره به «ایران‌وایر» می گوید: «شب دستگیری چهار مامور به خانه ما آمدند تا من را بازداشت کنند و ببرند. همان موقع به خانواده ام و یکی از دوستانم که آن جا بود گفتند که نباید اطلاع رسانی کنید. تهدید کردند که اگر اطلاع رسانی کنید وضعیت من بدتر می شود. حتی تا آن جا که در خاطرم است، از آن دوستم که آن جا بود تعهدی گرفتند مبنی بر این که در این مورد با کسی یا رسانه ای صحبتی نکند. خانواده من هم به طبع، این رویه را ادامه داده بودند تا این که ساعت ٤ بعد از ظهر یک روز در زندان اوین که یک ساعت غیرمعمول برای بازجویی بود به سراغم آمدند و گفتند که سریع با خانواده ات تماس بگیر و بگو که چرا برایت وکیل گرفته اند و چرا با رسانه ها صحبت کرده اند! آن موقع نمی دانستم که جریان چیست. بعدها فهمیدم که خانواده ام با وکیلی صحبت کرده بودند و آن وکیل به رسانه ها خبر داده بود.»

وی با تاکید بر این که تاثیر اطلاع رسانی را کاملا در بازجویی ها حس می کردم، می گوید: «قبل از اطلاع رسانی، بازجویی ها و شکنجه ها خیلی بی محابا انجام می گرفت و حد و مرزی نداشت ولی بعد از آن فشارها خیلی کم‌تر شد. به طور کلی درمورد اطلاع رسانی یک قاعده کلی وجود دارد، این که همیشه ماموران امنیتی و بازجویان هستند که از اطلاع رسانی هراس دارند و نمی خواهند اطلاع رسانی انجام شود. بالطبع می توان گفت اطلاع رسانی در اکثر موارد به زندانی کمک کند چون به هر حال جمهوری اسلامی همیشه می خواهد موارد نقض حقوق بشر بازگو نشود. این که رسانه ها آزادی بیان ندارند و روزنامه ها توقیف می شوند همه و همه برای این است که اطلاع رسانی انجام نشود و نقض حقوق بشر بازگو نشود تا بازجو بتواند سناریویی را که برای زندانی در نظر گرفته است را در سکوت و آرامش به پیش ببرد.»
سمیعی نژاد می افزاید: «یکی از اتهامات من در پرونده، "سب النبی" بود که اگر تایید می شد، حکم اعدام را برای من در پی داشت. با دستگیری من، بسیاری از دوستان و نزدیکانم شروع به اطلاع رسانی کردند. در نهایت در دادگاه کیفری استان از این اتهام تبرئه شدم. من همیشه این احساس را داشتم که به خاطر همین اطلاع رسانی و حمایت ها بود که حکم اعدامم صادر نشد.»
 iranwire.com/features/6537/

هیچ نظری موجود نیست: