۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

به بهانه نامه تبریک " ابراهیم نبوی" به "مارک زوکر برگ"

این نامه تبرک ابراهیم نبویه به " مارک زوکر برگ" ( بنیان گذار فیس بوک )، به مناسبت ازدواجش با "پریسکیلا چان"





Mr. Zukerberg and your house
Very Congratulation for Taking woman in this sensitive bottleneck of history. I wish you to get old under each other’s foot. And you must kill cat in front of bridal chamber. I and my house wish you have 12 children together. Now you are married and finished debauch time. You must hit your knee and say YA ALI. Remember you must be stone under watermill. Facebook is very good, but no for married man. You must reach your manzel, because she is like a plant, every day you must give water to her. And must bring bread on your table. I wish as your wife come your house with white dress, after 120 years she be gone with white shroud, far from her body. I am very glad and wish your family continue until the end.

 Your servant, Ebrahim Nabavi and house


طنز این نامه ، با ترجمه کلمه به کلمه اصطلاحات و کنایات ایرانی ، آن هم بعضا از نوع قشر خاصی از جامعه ایرانی، از قبیل " زن گرفتن"، " گربه را دم حجله کشتن"، " با لباس سفید آمدن و با لباس سفید رفتن " و خطاب کردن زنش به " منزل" و غیره ساخته شده
این سبک طنز نبوی را قبلا هم دیده بودم. نامه تبریک را که خواندم ،( بعد ازاین که اول کلی خندیدم البته)، یاد یک خاطره از خودم افتادم در ترجمه کردن "کلمه به کلمه لغات"، آن اوایلی که آماده بودم کانادا. وقتی از ایران آمدم بیرون، انگلیسیم خوب بود . خیلی راحت هم میتونستم صحبت کنم ولی خوب گاهی وقتا، وقتی عادت داری که دائما فارسی صحبت کنی و مهمتر از همه فارسی " فکر کنی"، نتیجش این میشه که بعضی از لغات را هم میای عینا ترجمه میکنی و در کمال اعتماد به نفس هم به کار میبریش.در حالی که ممکنه در زبان دیگه کاملا بی معنی باشه . البته، خوش بختانه، از این سوتی ها خیلی نداده ام ولی یکیش را که تا مدت ها هم خیلی با اعتماد به نفس به کار میبردم و مطمئن ام بودم که کاملا درسته را این جا میگم و آن ترجمه لغت به لغت عبارت " جای شما خیلی خالی بود"، که  میگفتم : " یور پلیس واز سو امپتی " و همان جورهم ، تند تند  از روی ادب و تعارف هی تکرارش میکردم .... ( البته این جریان تعارف هم خودش جریان مفصلیه ). یکی دیگش هم این عبارت " شما را از دور میشناسم" بود که البته خوشبختانه تا آمدم آن چیزی که در ذهنم بود را بلند بگم ( که چیز خیلی عجیب غریبی هم بود و واقعا نمیدونم ذهنم چه جوری آن موقع  ان عبارت را ساخته بود)، خودم فهمیدم یک جایش مشکل داره و یک جوری درستش کردم.


 پ.ن- لینک سایت روز به نوشته نبوی :





هیچ نظری موجود نیست: